در این بخش مجموعه شعر نو از شاعران معروف و اشعار نو عاشقانه زیبا را ارائه کرده ایم.
گلچین شعر نو
تو که نمی دانی
هر آدمی دلتنگی های
مخصوص خودش را دارد
و تو پنهانی ترین دلتنگی منی
در این هوا فقط
یک وعده آغوشِ تو می چسبد
لب سوز و لب دوز
چای را بعدا هم می شود خورد!
گاهی هم دروغ خوب است !
مثلاً میگویم سردم است
تا به این بهانه دستانم را بگیری
مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا میمیرم
و فردا چطور !؟
جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشته ام
اشعار نو زیبا
در لغت نامه ها
تعریف خوشبختی
با هم بودن
اگر نباشد، پس چیست ؟!
غرق شدن،
اتفاق بدیست.
مگر
در آغوش تو
حکایت باران بیامان است
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جُستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم“شمس لنگرودی”
شعر نو عاشقانه جدید و زیبا
از روزی که تو را دیدم
سطر و ستون
عمودی و افقی
تمام جدول ها
شده اند؛
هشت حرفی!” دوست دارم”
شعر نو احساسی
“عشق”
تمدیدت می کند
حتی اگر
تمام شده باشی…!!!
“تو را دوست دارم “
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته میکند …“احمدشاملو”
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است…
تنها که می شوم با خودم
نفر سوم “تویی” بی شک …!
شعر عاشقانه نو برای دلبر
در میان این همه هیاهو
“تو”
آن آرامشى باش
که یکباره نازل می شود…!
شعر نو عاشقانه فروغ فرخزاد
دوست دارمش…
مثل دانهای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرندهای که اوج را
دوست دارمش…
حتی وقتی نشسته ای
طوفان در
آرامش اندام هایت پیداست …
شعر نو عاشقانه برای همسر
دستانت ابرهای بهاریاند …
اگر دستهایت نبود ،
جهان از تشنگی میمرد ..“نزار قبانی”
شعر عاشقانه نو
یک روز
من هم به جای دوست داشتن
دوست داشته می شوم !
کاش آن وقت هم
پای تو در میان باشد …“مریم قهرمانلو”
تـو مرا ياد کني يا نکني
باورت گر بشود گرنشود
حرفی نیست
اما نفسم میگیرد
درهوایی کـه نفس هـای تـو نیست
در هوایی كه نفس هـای مـن اسـت
زندگی هست ولی شادی نیست،
باورت گر بشود گر نشود
عاشقی هست، وفاداری نیست
مـن ترا ياد كنم از دل و جان
در هوایی
كه نفس هـای مـن اسـت
سینه ی مـن ای دوست
پُرِ از زخم دل اسـت
تـو فقط باور کن
مرهم زخم مـن اسـت
تـو بگو ، با چـه زبان؟ با چـه دلی؟
بـه همه ی عالم و آدم گویم
تـو کـه رفتی
مـن هنوز، عطر ترا می بویم،
مـن هنوز در اشعارت
رد ترا می جویم
تـو مرا باور كن در همه ی حال
مـن از ته دل نام ترا میخوانم
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر، عمارتهـای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
و شايد هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمیگویی؟!
خداوندا اگر با مردم آميزي
شتابان در پي روزي
ز پيشاني عرق ريزي
و شب آزرده و دل خسته، تهي دست و زبان بسته
بـه سوي خانه باز آيي
زمين آسمان را کفر مي گويي، نمي گويي؟
زندگی، پنجره ای باز، بـه دنیای وجود
تا کـه این پنجره باز اسـت، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم بـه نور، در نبندیم بـه آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو بـه این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر اسـت
وزن خوشبختی مـن، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود کـه خواند
چای مادر، کـه مرا گرم نمود
نان خواهر، کـه بـه ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، کـه دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
اشک هایم بهانه ای ست
برای از تو گفتن
از تو نوشتن
از تو خواندن
به خاطرات تو زنده ماندن
روزی طغیان می کند این دریای
سیل وارِ اشک های من
در خاطرات تو
دوستم داشته باش
از رفتن بمان …
دستت را به من بده
که در امتدادِ دستانت
بندریست برای آرامش
بیا عشق را در دل های ترجمه نشده
معنی کنیم
در فصل های شاهنامه
کمی شعرخوانی کنیم
قسم به آن حسی که
از لحظه دیدارت مرا تبدار کرده
زندگی را با تو دوست می دارم
می دارم
می دارم
هوا سخت دو نفره ست
من و تو و
تو و من و
پاییز و برگ های
لبریز
صدایم بزن
اسمم در دهانت
طنینی دارد
که حتی آنموقع
خودم را هم
دوست دارم
به کدامین بهانه
تو را ساعت ها
نظاره کنم
به تو و چشمانت
تو قاب نگاه منی
در بهانه های بی هنگام
از من مپرس دلیل عاشقی را
من خود نمی دانم چرا اینگونه شدم
آری اگر می گویند این عشق است
پس من عاشق شدم
کلماتی برای توصیف احساسم نسبت به تو ندارم
من خوشبخت ترین مرد روی زمین هستم
لمس دستان تو، لبخند زیبایت و حضورت
من را شیفته و گرفتار کرده است
اگر تنها یک آرزو داشته باشم، یک هدف والا
آن آرزوی کنار تو بودن برای همیشه است.
دوستت دارم عشقم
همان لحظه که تو را دیدم دانستم
تو همان عشقی هستی که همیشه به دنبالش بودم
همان عشق واقعی و حقیقی
و اکنون که
سالهاست در کنار هم زندگی می کنیم
این عشق همچنان قوی و آتشین است
تو زندگی من را کامل کردی
اگر تو نبودی هرگز به آرزوهایم دست پیدا نمی کردم
عشق تو من را به کمال رسانده
همیشه عاشقت هستم
همسر عزیزم
من دلم روشن است
روزى تو از راه مى رسى
و كوچه بوى عطر تو را مى گيرد
ديوارها گل مى دهند
پنجره ها عاشق مى شوند
و خانه ام خوشبخت !
آن روز براى تمام خستگى هايم
يک صندلى روبه روی تو كافیست !
با تو بودن چقدر خوب است
وقتی مرا می خوانی
مثل لمس دستانت در تاریکی
مثل عطر تنت روی پیراهنم
مثل فکر بوسهی هوس انگیزت !
تا قبل از
در آغوش گرفتنش،
گمان میکردم
زندگی فقط
زنده بودن است…“سید علی صالحی”
هـر صبح
پروانه میشوم
به هوای بازشدنِ
چشم هایت …
بیدارى؟
از روشنایى هوا فهمیدم…
بزرگترین اعتراف زندگیم این است
کیش و مات نگاهت شدم
دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرفهایمان را تکرار می کنم
دلم تا برایت تنگ می شود
میمِ مالکیت
به آخرِ اسمت اضافه می کنم
و باز عاشقت می شوم“گروس عبدالملکیان”
می شناسمت!
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست؛
می شناسمت …“محمدرضا شفیعی کدکنی”
گرما یعنی…
نفسهای تو
دستهای تو،آغوش تو…
من به خورشید ایمان ندارم!“احمد شاملو”
تا مرا می نگرد
قافیه را می بازم…!
کاش دستت
به دوست داشتنم
در تمام بن بست های زندگی ام
آغوش تو می شود همان آسمان
که راهش باز است و بعد از آن
بن بست بی معنی ترین واژه می شود
تا به حال صدایی بلندتر
از صدای چشم ها شنیده ای ؟
تا به حال کسی
همزمان از دو پنجره
فریاد زده دوستت دارم ؟
و عشق تو مثل گل یاسِ
حیاطمان می ماند
که هر صبح
از عطر آن مست میشوم
چشم هایم را می بندم
نفس می کشم تو را
بویت هوای ریه هایم را تازه می کند
و من پُر می شوم
از عطر دوست داشتنت
من بر میخیزم!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل میزنم و آیینهای در برابر آیینهات میگذارم،
تا از تو
ابدیتی بسازم…!“احمد شاملو”
اسمش را گذاشته ام
“جان دل”
یعنی هم جان است و هم دل
کار ما از عشق گذشته
یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده
عجالتاً “مال هم دیگر” صدایمان کنید!
خیال می کنم شهرهای دنیا
نقطه هایی خیالی اند
روی نقشهی جغرافیا
همهی شهرها، جز یک شهر
شهری که عاشقت شدم آنجا
شهری که خانهی من شد بعد از تو
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سرآید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم…
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا…
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
بال مژگان بلندت را
میخوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته میگردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم میگردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم میکند ای غنچه رنگین، پرپر
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را میبینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است“فریدون مشیری”
تنها صداست که میماند
و امان از صدای او
که ابدی شد در گوش من…“فروغ فرخزاد”
شادی داشتنت
شادی بغل کردن سازیست
که درست نمی شناسمش
درست می نوازمش
نت به نت
نفس در نفستو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده ، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم“عباس معروفی”