مجموعه شعر فردوسی


زیباترین مجموعه شعر فردوسی طوسی شاعر بزرگ ایرانی با موضوعات مختلف احساسی و عاشقانه به صورت غزل و اشعار بلند و کوتاه را در ادامه این بخش آریا آماده کرده ایم.

زیباترین اشعار فردوسی 

مکن بد که بینی به فرجام بد

ز بد گردد اندر جهان نام بد

نگر تا چه کاری، همان بدروی

سخن هرچه گویی همان بشنوی

تو تا زنده ای سوی نیکی گرای

مگر کام یابی به دیگر سرای


سپاه شب تیره بر دشت و راغ

یکی فرش گسترده از پّر زاغ

نموده ز هر سو به چشم اهرمن

چو مار سیه ، باز کرده دهن


سپاه شب تیره

شبی چون شَبَه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا ، نه کیوان ، نه تیر


چه خوش گفت فردوسی پاکزاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

شعر فردوسی

بـه آمـوختن چون فـروتن شـــوی

سخن های دانندگـان بشنوی

مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست

کز آن آتشت بهره جز دود نیست

چو گفتار بیهوده بسیار گشت

سخنگوی در مردمی خوار گشت

به نایافت رنجه مکن خویشتن

که تیمـار جان باشد و رنج تـن


شعر کوتاه در مورد ایران از فردوسی

نمانیم که این بوم ویران کنند

همی تاراج از شهر ایران کنند

نخوانند بر ما کسی آفرین

چو ویران بود بوم ایران زمین

بیارای دل رابه دانش که ارز

به دانش بود چو بدانی بورز

به دانش بود مرد را ایمنی

ببندد ز بد دست آهرمنی

به دانش بود بیگمان زنده مرد

خنک رنجبردار پایند مرد

چنین گفت داننده دهقان پیر

که دانش بود مرد را دستگیر

هر آن مغز کو را خرد روشنست

ز دانش به گرد تنش جوشنست

یک فارسی بود هشیار نام

که بر چرخ کردی به دانش لگام


اشعار عاشقانه فردوسی

ز مهر تو دیریست تا خسته ام

به بند هوای تو دل بسته ام

بکام تو بادا سپهر بلند

ز چشم بدانت مبادا گزند

نگار تو اینک بهار منست

مر این پرنیان غمگسار منست

همین بود کام دل افروزیم

که روزی بود دیدنت روزیم

تویی در جهان مرمرا چشم راست

به جز تو دلم آرزویی نخواست


شعر زیبای فردوسی درباره دانش

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

ز دانش اولین به یزدان گرای

کجا هست و باشد همیشه به جای

به دانش ز یزدان شناسد سپاس

خنک مرد دانا و یزدان شناس

دگر آن که دارد ز یزدان سپاس

بود دانشی مرد نیکی شناس

به دانش فزای و به یزدان گرای

که او باد جان ترا رهنمای

بپرسیدم از مرد نیکو سخن

کسی کو بسال و خرد بد کهن

که از ما به یزدان که نزدیکتر

که را نزد او راه باریکتر

چنین داد پاسخ که دانش گزین

چو خواهی ز پروردگار آفرین

به گیتی به از مردمی کار نیست

بدین با تو دانش به پیکار نیست

سر راستی دانش ایزیدیست

چو دانستیش زو نترسی ؛ بدیست


نمیرم از این پس که من زنده‌ام

که تخم سخن را پراکنده‌ام

شعر فردوسی

شعر فردوسی درباره مدح پیامبر(ص) و حضرت علی (ع)

ترا دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگیها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم در ست

درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ز اوست

تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

علی را چنین گفت و دیگر همین

کزیشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه

به هم بستهٔ یکدگر راست راه

منم بندهٔ اهل بیت نبی

ستایندهٔ خاک و پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست

چنین است و این دین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایلست

ترا دشمن اندر جهان خود دلست

نباشد جز از بی پدر دشمنش

که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علیست

ازو زارتر در جهان زار کیست

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک پی همرهان

همه نیکی ات باید آغاز کرد

چو با نیکنامان بوی همنورد

از این در سخن چند رانم همی

همانا کرانش ندانم همی


شعر فردوسی

ندانی که ایران نشست منست

جهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بــس

ندادند شـیر ژیان را بکس

همه یکدلانند یـزدان شناس

بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس

دریغ است ایـران که ویـران شود

کنام پلنگان و شیران شـود

چـو ایـران نباشد تن من مـباد

در این بوم و بر زنده یک تن مباد

همـه روی یکسر بجـنگ آوریـم

جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم

همه سربسر تن به کشتن دهیم

بـه از آنکه کشـور به دشمن دهیم

چنین گفت موبد که مرد بنام

بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام

اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار

چــه نیکوتر از مرگ در کـار زار


شعرهای زیبا و حماسه ای

همه دوستان ویژه دشمن شوند
بدین دوده بد گوی و بد تن شوند
نهان آشکارا به کرد این بهی
که بی توشود تخت شاهی تهی
سخن هرچ بشنیدی اکنون بگوی
پیامش مرا کمتر از آب جوی


شعر در مورد ایران

ندانی که ایران نشست منست

جهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بس

ندادند شیر ژیان را بکس

همه یک دلانند یزدان شناس

به نیکی ندارند از بد هراس

چنین گفت موبد که مرد بنام

به از زنده دشمن بر او شاد کام

اگر کشت خواهد تو را روزگار

چه نیکو تر از مرگ در کار زار

همه روی یکسر بجنگ آوریم

جهان بر بد اندیش تنگ آوریم


اشعار زیبای فردوسی

چو گفتار بیهوده بسیار گشت

سخنگوی در مردمی خوار گشت

نه نایافت رنجه مکن خویشتن

که تیمار جان باشد و رنج تن


شعر کوتاه فردوسی درباره خدا

از آغاز باید که دانی درست

سر مایهٔ گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

بدان تا توانایی آرد پدید


اشعار معروف فردوسی

بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد ، پایدار

همان به که نیکی بود یادگار