در این بخش آریا مگ مجموعه ای گلچین شده از شعرهای بسیار زیبا و مفهومی در شاعران معروف ایرانی را گردآوری کرده ایم.

اشعار زیبا و مفهومی از شاعران معروف ایرانی

گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو

اقبال لاهوری


عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو

قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو

مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو

هر مرد شتربان اویس قرنی نیست،
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست،

جایی که برادر به برادر نکند رحم


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد

عراقی


من از دلبستگی‌ های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت‌ سوز خود عاشق‌ تر از مایی

رهی معیری


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

تو مرا آزردی…
که خودم کوچ کنم از شهرت،
تو خیالت راحت!
میروم از قلبت،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی!
و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی
بر نمی گردم، نه!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد…
عشق زیباست و حرمت دارد


اشعار کوتاه و زیبا

آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه می‌خواهی، گفتم که همین خواهم

مولانا


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

من از خاری که در بالای دیوار است دانستم
که ناکَس کَس نمیگردد بدین بالا نشستن ها


بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم

عراقی


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

چه سرنوشت غم‌ انگیزی که کِرم کوچک ابریشم
تمامِ عمر قفس میبافت ولی به فکرِ پریدن بود..


چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

خیام


عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار می‌ کشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار می‌کشد

وحشی بافقی


اشعار نو زیبا

حسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید…

مجتبی کاشانی


نشسته ام تک و تنها، برابری که ندارم
سکوت من همه معناست به باوری که ندارم
صدای نم نم باران که می زند به خیابان
مرا به یاد تو می بُرد، به مادری که ندارم


موج می زند
بر کلافگی خیابان
حضور خسته ی آفتاب
شهر پر از ماهی هایی ست
که تا ارتفاع هزار پا از سطح دریا
در آکواریوم آرزوهای شان
برج می سازند
یک نفر در خیابان فریاد می زند:
باید در ابرها شنا کرد


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

آدمی را معرفت باید
نه جامه از حریر
در صدف بنگر که او را
سینه ی پُرگوهر است…


وفا داری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گل دیگر سرایند

سعدی


شعر دو بیتی زیبا

آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت


وقتی نیستی
شعر ، دروغی ناخوشایند است
اما وقتی هستی
دروغ هم شعریست
شعری زیبا

رسول یونان


کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کــــاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
دست و پای عشق را زنجیر کرد


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

دل تو کی ز حالم با خبر بی
کجا رحمت باین خونین جگر بی
تو که خونین جگر هرگز نبودی
کی از خونین جگرها با خبر بی

باباطاهر


حال من
حال خاکی ست
که افتاده به پای ماهی…


خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری


عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو‌ ای عشق همان پرسش بی زیرایی

قیصر امین پور


از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست
امروز در جمال تو خود لطف دیگرست
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست

مولانا


اشعار خاص و زیبا

زندگی را تمام و کمال زندگی کن…
و سپس، و فقط پس از آن،
چشم از دنیا بپوش.
هیچ جایی از زندگی را
بدون زیستن پشت سر نگذار.


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

زندگی پيکار نيست، بازی است.
زيرا آنچه آدمی بکارد همان را درو خواهد کرد،
چه خوب، چه بد –
قوه تخيل در بازی زندگی نقشی عمده دارد.
برای پيروزی در بازی زندگی ..
بايد قوه تخيل را آموزش دهيم
که تنها نيکی را در ذهن تصوير کند.
زيرا آنچه آدمی عميقاً در خيال خود احساس کند
يا در تخليش به روشنی مجسم نمايد
بر ذهن نيمه‌هشيار(ضمير ناخودآگاه) اثر ميگذارد
و موبه‌مو در صحنه زندگی‌اش ظاهر ميشود.
تخيل را قيچی ذهن خوانده‌اند.
اين قيچی شبانه روز در حال بريدن تصاوير است.
پس بپائيد تا همه صفحه‌های کهنه نامطلوب
و آن صفحه‌های زندگی را که ميل نداريم نگه داريم،
در ذهن نيمه‌هشيار بشکنيم
و صفحه‌های زيبا و تازه بسازيم.


زندگی فهم نفهمیدن‌هاست
آسمان، نور، خدا،
عشق، سعادت، با ماست
در نبندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من
وزن رضایتمندی‌ست


آری، آری، زندگی زیباست
زندگی
آتشکده ای دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است
و خاموشی گناه ماست
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روییده آزاده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش…
سربلند و سبزباش، ای جنگل انسان
زندگانی شعله میخواهد


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی کوتاه از شاعران معروف

زندگی شاید…
عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می‌دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می‌گوید: صبح بخیر


زندگی جیره ی مختصری ست مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است.
مثل یه حبه ی قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.


زندگی همیشه تازه ست
زندگی هرگز تکرار نمیشه
فقط هرروز نو میشه، هر لحظه نو
از امروز قدم به لحظه نو بگذار و تازگی رو تجربه کن…


جاده‌ی زندگی، هرگز بُن بست نیست
نفسی تازه کن،
کفش‌هایت را بپوش
و دوباره دل به راه بسپار
به بهترین جاها از سخت ترین مسیر ها میشه رسید


صبح است سـاقـیا قدحـی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

خورشید می ز مشـرق ساغـر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

حافظ


مطرب نوا را ساز کن برگ و نوا آغاز کن
گو جان و دل پرواز کن ما را بت سنگی بس است

سنگین دلا سنگین دلا با ما مکن جور و جفا
ماخستگان نازک دلیم این شیشه راسنگی بس است

فیض کاشانی


هر قدر زلف تو ای سلسله مو سلسله دارد
به همان قدر دلم از تو ستمگر گله دارد

گفتی ام صبر نما تا ز لبم کام بگیری
آخر ای سنگدل این دل چقدر حوصله دارد

شاطر عباس صبوحی


هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارند
من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم

بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
کز دولت نور تو مطلوب طلب دارم

مولانا


چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

سعدی


عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد

مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار می‌کشد

وحشی بافقی


تویی جان این زمانه تو نشسته پربهانه
ز زمانه برکنارم هله تا تو شاد باشی

تن و نفس تا نمیرد دل و جان صفا نگیرد
همه این شده‌ست کارم هله تا تو شاد باشی

مولانا


خورشید رخت ملک جهان میبخشد
دُرّ سخنت گنج نهان میبخشد

صد جان یابم از غم عشقت هر روز
گویی که غم عشق تو جان میبخشد

عطار


عمر خواهم پایدار و جان شیرین بیشمار
بر تو می افشانده باشم تا نفس باشد مرا

هر کسی دارد هوس چیزی نخواهم من جز آنکه
سرنهم در پای جانان این هوس باشد مرا

فیض کاشانی


از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست

امروز در جمال تو خود لطف دیگرست
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست

مولانا


عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد
خال تو مرا حال تبه خواهد کرد

زلف تو مرا به باد بر خواهد داد
چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد

عبید زاکانی