مجموعه ای از اشعار سنگین و خاص در مورد روزگار و تلخی روزگار را در این مطلب آریا مگ آماده کرده ایم.
شعر تلخی روزگار
نهان در ابر دایم آفتاب زندگی باشد
سیاهی نیل چشم زخم آب زندگی باشد
ز اوقات گرامی آنچه صرف عشق می گردد
به دیوان قیامت در حساب زندگی باشد
عقلم بدزد لختی
چند اختیار دانش ؟
هوشم ببر زمانی
تا کی غم زمانه ؟
با من حرف بزن
من تنها تنهایی هستم
که جز تو
کسی نمی تواند شریک تنهاییم باشد
با من حرف بزن
که من تنها صدایی هستم
که بی تو در سکوت خود خیره میشوم
با من حرف بزن
که روزگارم نه که نمی گذرد
که تمام دنیای من بی تو جمعه میگذرد.
به روزگار عزیزان که روزگار عزیز
دریغ باشد بی دوستان به سر بردن
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور
که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک
اشعار در مورد روزگار تلخ
انسان دو نوع معلم دارد
آموزگار و روزگار!
هر چه با شیرینی از اولی نیاموزی
دومی با تلخی به تو می آموزد
اولی به قیمت جانش.!
دومی به قیمت جانت..!!
موضوع غم انگیز در خصوص زندگی
کوتاه بودن آن نیست
بلکه غم انگیز آن است که
ما زندگی را خیلی دیر شروع می کنیم
زندگی می چرخه مثل یه تاس..
امروز حکم میکنی!!
فردا التماس
عاشقم کردی و رفتی
لعنتی این را بدان،
پیش پایت می گذارد روزگار، این درد را …
حال من خوب است حال روزگار خوب نیست
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را
بفهمد روزگار غمگسار سرد من را…
روزگار بدیست..!
درست وقتی در آتش میسوزی
همه به بهانه آب آوردن میروند
میخوام به خدا بگم گرچه از این روزگار خیلی خسته ام
اما هَنوز پشتم به خودش گرمه…
روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند
روز و شب دارد، روشنی دارد
تاریکی دارد کم دارد، بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود بهار می آید..
کجا رواست
که از دستِ دوست هم بکشد
دلی که این همه
از دستِ روزگار کشید؟..
تلخ ترین قسمت زندگی اون جاییه که آدم به خودش میگه
چی فکر می کردیم و چی شد..!