در این مطل آریا مگ مجموعه و گلچین اشعار زیبا را آماده کرده ایم. دا ادامه زیباترین مجموعه شعر از شاعران مختلف ایرانی را آماده کرده ایم.
اشعار زیبا
در خشم و نادانیمان
همچون کودکان، دست شسته و
از هم دور شدهایم.
گرفتار در بند شرمی ابلهانه
سالها از پی هم گذشت
در ندامت و چشم انتظاری
به باغ شور جوانیمان
دیگر راهی نیست
هِرمان هِسِه
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
جان زتن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز
آشکارا سینهام بشکافتی
همچنان در سینه پنهانی هنوز
من ز گریه چون نمک بگداختم
تو ز خنده شکرستانی هنوز
هر دو عالم قیمت خود گفتهای
نرخ بالابر که ارزانی هنوز
امیرخسرو دهلوی
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی تو یکدم زندگانی
که طیب عشق بیهمدم نباشد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
اشعار زیبای گلچین شده
آنچنان جای تو خالی است که چون یاد کنم
خواهم این خانه پر از نعره و فریاد کنم
ای خیال تو انیس شب تنهایی من!
همه شب شکوهی هجران تو با باد کنم
کاخ شادی من از هجر تو ویران شد و ریخت
مگر این غمکده از یاد تو آباد کنم
رفتی و خانه تهی، کوچه تهی، شهر تهی است
دل تھی، وای به دل گرنه تو را یاد کنم
پرویز ناتل خانلری
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو برآسود، برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد، بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود، برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
انوری
نی قصهی آن شمع چوگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
تا اندران میانه، که بینند روی او
تو نیز در میانهٔ ایشان نشینیا
مجموعه شعر زیبا
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاریمولانا
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیستحافظ
جوونی هم بهاری بود و بگذشت
به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود
که آن هم نوبهاری بود و بگذشتباباطاهر
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد می کشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تواحمد شاملو
از من شب هجر می بپرسید حباب
دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج
در دیده خیال خواب شد نقش بر آبخاقانی
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
حافظ