زیباترین اشعار عاشقانه احمد شاملو را در این بخش از مجله آریا آماده کرده ایم. در ادامه زیباترین مجموعه شعر کوتاه و بلند شاملو را بخوانی.
اشعار زیبا و عاشقانه شاملو
من و تو، درخت و بارون…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مثِ شب.
خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوریرو بره تا دَمِ دروازهی روز ــ
مثِ شب گود و بزرگی
مثِ شب.
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مثِ شبنم
مثِ صبح.
تو مثِ مخملِ ابری
مثِ بوی علفی
مثِ اون ململِ مه نازکی:
اون ململِ مه
که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میونِ موندن و رفتن
میونِ مرگ و حیات.
مثِ برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه
مثِ اون قلهی مغرورِ بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
عاشقانه های شاملو از مجموعه آیدا در آینه
من و تو…
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
در منظرِ خویش
تازهتر میسازد.
نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
که به دنبال بنگریم،
دستی
که خطی گستاخ به باطل میکشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعلهیی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینهتنیم.
و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز میکند.
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآیدو روز
شرمساری جبرانناپذیریست.آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگویدرخت،
جهلِ معصیتبارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسهییست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید.چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگویهر دریچهی نغز
بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.
عشقرطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشدچشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتراناند.خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
عاشقانه های شاملو از مجموعه ترانههای کوچک غربت
ترانهی کوچک
ــ تو کجایی؟
در گسترهی بیمرزِ این جهان
تو کجایی؟ــ من در دورترین جای جهان ایستادهام:
کنارِ تو.ــ تو کجایی؟
در گسترهی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟ــ من در پاکترین مُقامِ جهان ایستادهام:
بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُراید
برای تو.در لحظه
به تو دست میسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمس میکنم
معلق و بیانتها
عُریان.میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانم
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.از تو عبور میکنم
چنان که تُندری از شب. ــمیدرخشم
و فرومیریزم.
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگیستزلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است.زیباترین تماشاست
وقتی
شبانه
بادهااز شش جهت به سوی تو میآیند،
و از شکوهمندیِ یأسانگیزش
پروازِ شامگاهی دُرناها را
پنداری
یکسر بهسوی ماه است.زنگار خورده باشد و بیحاصل
هرچند
از دیرباز
آن چنگِ تیزْپاسخِ احساس
در قعرِ جانِ تو، ــ
پروازِ شامگاهی دُرناها
و بازگشتِ بادها
در گورِ خاطرِ تو
غباری
از سنگی میروبد،
چیزِ نهفتهییت میآموزد:
چیزی که ایبسا میدانستهای،
چیزی که
بیگمان
به زمانهای دوردست
میدانستهای.
عاشقانه های شاملو از مجموعه لحظهها و همیشه
ميان ماندن و رفتن…
ميان ماندن و رفتن حکايتی کرديم
که آشکارا در پردهي کنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و، دريغ
که مايه خود همه در وجه اين حکايت رفت.