در این بخش آریا مگ گلچین اشعار دیوانگی و مجموعه شعر کوتاه و بلند در مورد آدم دیوانه و عاشق را آماده کرده ایم که امیدواریم مورد توجه شما قرار بگیرد.

شعر در مورد دیوانه

 مستی و مستم امشب دیوانگی تکرار کن

خدا برای قلبم لیلی و تُ اجبار کن


از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام

آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام

یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا

گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام

نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام

هوس بوسه ام و در لب خاموش توام

همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو

چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام

پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم

بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام

گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت

زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام

در دل این شب تاریک که چون بخت منست

تا سحر منتظر صبح بناگوش توام

خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من …


تا دل نشود عاشق

دیوانه نمی گردد

تا نگذرد از تن جان

جانانه نمی گردد

گریان نشود چشمی

تا آنکه نسوزد دل

بیهوده بگرد شمع

پروانه نمی گردد …


شعر دو بیتی در مورد دیوانگی

سکوت تو ،‌ رکود عشق بازیست

شعور لحظه ها از فهم خالیست

بیا دیوانگی کن ، عاشقی کن

برو جائی که چشمان خدا نیست !


شعر درباره دیوانگی

خدایا مرز دیوانگی تا کجاست ؟
مرز این ویرانگی ها کجاست ؟
من ندارم طاقتش
دیگر بگو مرز این آوارگی ها کجاست ؟

مرز این بی خانمان شدن هایم کجاست ؟

حد این توان بی همسفر بودن هایم کجاست ؟

خدایا چرا هیچ نمیگویی به من

نمیخواهم بدانم تا کجا

باید بمیرم یا بدانم

خدایا حرفی بزن چیزی بگو

از درد من رازی بگو

درد این بی سامانی هایم تا کجاست ؟

درد این آوارگی ها و بی همدمی هایم کجاست ؟

چیزی بگو

حرفی بزن

یا که بیا عمرم بگیر آزادم بکن

دیگر مگو از

حد و مرز این آوارگی های دلم

ولی حالا چیزی بگو …


شعر تک بیتی دیوانگی

عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند …


طبیب درد بی‌درمان کدامست

رفیق راه بی‌پایان کدامست

اگر عقلست پس دیوانگی چیست

وگر جانست پس جانان کدامست


دیوانگی

تنها چیزی است

که به خاطرش

افسوس نمی خوریم.


شعر درباره دیوانگی

خیسی چشمان من

از نم نم باران توست

درد من دیوانگی ها،

عشق درمان من است

قلب من اما

هنوزم بی سر و سامان توست

عاشقی ها ،

مهربانی ها همه یادش بخیر


سهم من از عشق

تنها یک خیال مبهم است

سهمم از دیوانگی ها

گریه های نم نم است

بی تو من لبریز اندوهم ،

اسیر عشق های کودکی

بی تو اما قلب من

حالا بدون همدم است


هیچ لذتی بالاتر آن نیست

که با کسی آشنا شوی

که دنیا را مانند تو میبیند

گویی در میابی

که دیوانه نبوده ای


شراب تلخ بیاور

که وقت شیدایی‌ست

که آنچه در سر من نیست

بیم رسوایی‌ست


از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام

آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام

یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا

گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام


بدی های زندگی بکام من شد

قرعه دیوانگی بنام من شد

دوتا چشمی که تو خواب ندیده بودم

شب اومد یواش اومد مهمون من شد

اگه دلها پر از کینه نباشه

دردای عاشقا با عشق دوا شه


تو با قلب ویرانه من چه کردی…

ببین عشق دیوانه من چه کردی…

درابریشم عادت آسوده بودم…