زیباترین متن های جدید عاشقانه خاص به همراه عکس نوشته های زیبا و رمانتیک را در این مطلب آریا مگ آماده کرده ایم.
متن زیبای عاشقانه خاص کوتاه
حوالی این روزها بود که به من گفتی:”باید برای من باشی”
و من از آن روز به این فکر می کنم
کاش تمام جملات دستوری، عاشقانه بود.
طوری کنارت می مانم
طوری برایت خاطره می سازم
که حتی اگر بخواهی هم نتوانی ترکم کنی
آخر من فکر میکنم هیچ رفتنی
حریف خاطره ها نمی شود
عشق من
ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﭙﺮﺱ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺣﺪ ﻭ ﻣﺮﺯی ﺑﺮﺍی ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪنی ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺍستنی ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮی ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ
ﺗﻮ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمی ﺷﻮی ، ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
عاشقم باش و کنارم بمان
بگذار آوازه ی عشقمان چنان در شهر بپیچد که روسیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند
جملات کوتاه عاشقانه خاص
دلتنگ شده ام
نمیدانم ! شاید برای تو
یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت
از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو از آنــــــجا بغلم کن !
دلــــم گرفــــته
تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی
شاید بگذرم از تو اما
حساب لبهات از تمام تو جداست
الکی ست مگر؟
من از ان لب ها
“دوستت دارم” شنیده ام!
متن زیبای عاشقانه کوتاه جذاب
عشق همان عطری ست
که از تو بر شانه ام می ماند
عطر نیستی که پریدن بدانی
تو را از من بشویند
آب میروم..
می خواستم بگویم
چـه اندازه دوستت دارم
اما برای بیانش
واژههاي مناسبی پیدا نمی کنم
عشق مثل دریا هرگز متوقف نمیشه
عشق مثل ستاره می درخشه
عشق مثل خورشید گرم میکنه
عشق مثل گل ها لطیفه
و
عشق درست مثل تو زیباست
تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست !
از صفر که هیچ،
از منهای بی نهـایت شروع خواهم کرد
و از هیچ چیز نمی ترسم
من در آستانه ی مرگی مأیوس،
در آستانهی عزیمتی نابهنگام تــو را یافتـم
وقتی تو به من رسیدی
من شکست مطلق بودم
من مرده بودم !
پس حالا دیگر از چه چیز بترسم ؟!
بهشت برای تو کم اسـت…
خدا باید یک صندلی بگذارد درست وسط عرش و تو را بنشاند کنار دست خودش و یک چای زعفرانی تعارفت کند
و بگوید :
بنوش و خستگی در کن؛ کجا میخواهی بروی؟ همینجا بمان ،بهشت برای تو کم اسـت…
فرشته مهربونم…
احتیاجی به تسبیح نیست …
دستانت را که به من بدهی ، با انگشتانت ذکر دوست داشتن سر میدهم … !
تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی
هر بار صدایم میزدی
ستارهای در آسمانِ دلم روشن می شد
آه کـه چه قدر دلتنگ شبهای پُرستارهام
من و تو
به یکدیگر محتاجیم
ما خاطر و معلولیم
ما لازم و ملزومیم
تمامِ آدمهاى شهر را هم زیر و رو کنى
اول و آخرش
اسمت
کنار نام من معنا پیدا میکند