جملات غمگین با موضوع سربازی رفتن پسرها و دوری از عشق و خانواده را در این مطلب آریا مگ آماده کرده ایم.

جملات غمگین و متن در مورد سربازی

سلامتی پسری که شبا موقع پست دادن توی پادگان چشم روی هم نذاشت. اما خیالش راحت بود که یه رفیق داره که تا لحظه آخر کنارشه …


سلامتی روزی که همه سربازای وطن سلامت برن و برگردن. رفتنت بی خطر رفیق.


متن در مورد سربازی و جملات غمگین در مورد سربازی رفتن و دوری از خانواده و عشق

رفاقتی که بعد از دو سال سربازی محکم تر بشه اندازه یه دنیا میرزه.


رفیق خاکی من، میبینم که نوبت به تو رسید تا لباساتام خاکی بشه. الهی این لباس خاکی سربازی خوش به تنت بشینه و به سلامت بری و برگردی.


متن های زیبا در مورد سربازی رفتن

پسر داییم رفته سربازی!

برای معرفی اولیه ازش پرسیدن مشکل قضایی که نداری؟

اینم برگشته گفته : نه جناب سروان

فقط نمیدونم چرا هرچی میخورم سیر نمیشم

هیچی دیگه بش گفتن برگرد خونتون معافی

نظامی ترین جمله عاشقانه: توی اردوگاه قلبت…

منم یه اسیر جنگی…تـو منو شکنجه میدی…

توی این قلعه سنگی.


ترسناک ترین قسمت سربازی

شمردن کیلومترهای فاصله هاست

ته دلت انگار همیشه پر از غوغاست.


پاس شب و نگهبان بود

با خودش هی زیر لب تکرار می کرد

خدا اینهمه بازی،حالا چرا سربازی.


متن در مورد سربازی و جملات غمگین در مورد سربازی رفتن و دوری از خانواده و عشق

جملات افسردگی سربازی

موهایش را تراشیدند

به او سرباز می گفتند

لباس خاکی پوشیده بود

اسمش را مدافع وطن گذاشته بودند…


سرباز

سرمای بالای برجک

را به جان می خرد

یاد روزهای تنهایی عشقش

را در ذهنش می آورد.


امروز خورشید پر نورتر از از روزهای دیگه به نظر میرسه،

شاید اونم مثل من ذوق کرده که قراره خدمت سربازیم تموم بشه و من یک زندگی فوق العاده رو شروع کنم.


به دوست داشتنت مشغولم

همانند سربازی که سالهاست

در مقری متروکه بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد …


متن در مورد سربازی و جملات غمگین در مورد سربازی رفتن و دوری از خانواده و عشق

سلامتی سربازی که شبها تا صبح تو خلوت تنهای پست دادن اشک میریزه و سختی میکشه!
به امید این که یک روز به عشقش میرسه…
ولی
بی خبر از اینکه عشقش شبها زود میخوابه تا از قرار فرداش جا نمونه…


فاصله برای عاشق همیشه تلخ است، چه ۸۰۰ کیلومتر و چه ۸ متر! این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم که از بالای برجک دیده بانی به معشوقه اش می نگریست!!


موهایش را تراشیدند

به او سرباز می گفتند

لباس خاکی پوشیده بود

اسمش را مدافع وطن گذاشته بودند


لباس سربازی اش را پوشید

بند پوتین هایش را بست و رفت

وجودم مثل شعله ای با هر قدمش

جوشید


سربازی یعنی

سلاح، سرما، سختی

غروب بالای برج نگهبانی


سربازی فقط دوسال است

اما برای یک عاشق

به اندازه بیست سال است


سرباز

سرمای بالای برجک

را به جان می خرد

یاد روزهای تنهایی عشقش

را در ذهنش می آورد


داداشم سرباز شدی

با لباس خاکی چقدر ناز شدی

خوش تیپ و چقدر خاص شدی


سین سرباز

تلخ ترین و گاهی شیرین ترین

سین زندگی یک پسر است