در این بخش اشعار سوزناک و شعر کوتاه غم انگیز با دکلمه برای فوت عزیزان، بستگان و آشنایان را ارائه کرده ایم.
اشعار و دکلمه غمگین برای عزیز فوت شده
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
وجودت را
بر ماندگارترین ستون خوبیها مینگارم
تا بدانی یادت برایم همیشه عزیز بوده
و تا همیشه عزیز خواهد ماند
جهانا بیوفاییها نمودی
دمی با دلشکستهها نبودی
عزیزی از عزیزان را ربودی
غم عالم به قلب ما فزودی
شاعران در وصف جوان بس سخنها گفتهاند
من زبانم ولیکن از توصیف این رنج گران
مهربانیهای تو آتش به جان ما فکند
وه چه جان سوز است داغ فرزند جوان
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال، از دل خاک
چون سبزه، امید بردمیدن بودی
درشب فاصله ها ،
خاطره ها مهمان من است
یاد تو
روشنی کلبه ویران من است
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز دوری تو فریاد کنم
وقت است که دست از این دهان بردارم
از دست غمت هزار بیداد کنم
نابهنگام اجل، فرصت بودن بگرفت
بلبلی را ز چمن، حین سرودن بگرفت
مهر تو، حک شده در قلب همه یارانت
کی توان خاطر تو، تا دم ماندن بگرفت
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود
قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود
درعزایت جامه اندر تن دریدن زود بود
آخر ای دختر من ای مظهر لطف و وفا
در دیار جاودان منزل گزیدن زود بود
ببوسم دستت ای بابا که پروردی مرا آزاد
بیا مادر تماشا کن که فرزندت شده داماد
به حجله میروم شادان و زخمی در بدن دارم
به جای رخت دامادی کفن خونین به تن دارم
روزی درست مثل همین روزهای غم
گفتی بیا که دستهای تو تنها نمیشود
حالا بیا و ببین که چه تنها و خستهام
بعد از تو هیچ وقت دلم وا نمیشود
چندی است آسمان دلم وا نمیشود
یک غم نشسته روی دلم پا نمیشود
احساس میکنم که دگر خاطرات تو
کنج خیال خستهی من جا نمیشود
آن نازنین کجاست
که یادم نمیکند
صد غم به سینه دارم
و شادم نمیکند
میتوان گفت چه تلخ!
یا چه سنگین و سیاه!
یا که افسوس و فغان و صد آه!
میتوان در پی اندوه و غم رفتن آن یار رحیم!
صبح هر روز، به اندازه صد سال گریست!
غمگینانه ترین ترانه باران را
زمانی خواهید شنید
که در دل غم
از دست دادن عزیزان را داشته باشید
و این بار را به دوش بکشید،
شبها به خوابتان میآیند
و وقتی بیدار میشوید
توانایی لمس صورتشان را ندارید!
یادش به خیر آن که در آغوش گرم من
عطری ز بوی پیکر نازش فشاند و رفت
در دامن خیال من از بزم وصل خویش
صدها نهال از گل و ریحان فشاند و رفت
تو بودی نوگل گلخانه ما
سفر کردی تو از کاشانه ما
همانند پرستوهای عاشق
خودت رفتی، غمت در خانه ما
این دو روز عمر در ناکامی و حیرت به سر شد
لحظهها در ماتم و افسردگیها سربهسر شد
در جوانی سوخت ما را غنچه نشکفته دل
در بهاران نیز، دل از عشق خوبان دربهدر شد
از چه جانم از مرگ میترسید
از چه آغوش مرگ را در خود افسانه میدانید
تو میدانی بهشت جاودان آنجاست
خدا آنجاست وجهان جاودان آنجاست
تو میدانی مرگ حق و، جهان جاودان آنجاست
و تنها سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
و همه ذرات هستی محور رؤیایی فراموشی است
و دیگر نیست نه صدایی و نه آهنگی و نه فردایی
تمام این جهان آرامآرام
و ما همه در خواب بیفرجام
و خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند
نه سردردی نه فکری و خیالی هم نداریم
عهد مهرویان، فریبی بود در غوغای هستی
شور و مستیها سرابی بود و یکسر شور و شر شد
نالههای ساز ما هم در گلو بشکست ساقی
عاقبت رنجور از جور زمان، سر زیر پر شد
تا به کی در کوره راه زندگی باید دویدن؟
داد از این سرگشتگیها، داد از این بیهودگیها
نابهنگام اجل، فرصت بودن بگرفت
بلبلی را ز چمن، حین سرودن بگرفت
مهر تو، حکشده در قلب همه یارانت
کی توان خاطر تو، تا دم ماندن بگرفت
جهانا بیوفاییها نمودی
دمی با دلشکستهها نبودی
عزیزی از عزیزان را ربودی
غم عالم به قلب ما فزودی
مرگ تو را چو داد گردون خبرم
خبرت نیست که یکباره چه آمد به سرم
کاش باقیمت جان، عمر تو میشد ممکن
تا دهم جانی و ازبهر تو عمری بخرم
بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود
سایهاش همچون پناهی بود و رفت
شانههایش تکیه گاهی بود و رفت
شادی ما بود دیدار رخش
شادی ما یک نگاهی بود و رفت
روز مرگم اشک را پیدا کنید، روی قلبم عشق را پیدا کنید
روز مرگم خاک را باور کنید روی قبرم لاله را پرپر کنید
خانه را وقف نیلوفر کنید پیکرم را غرق در شبنم کنید
روز مرگم دوست را دعوت کنید، بعد مرگم خنده را سر کنید
رفتنم را ای دوستان باور کنید.