مجموعه ای از اشعار بسیار زیبا در مورد شهر زیبای شیراز در قالب سنتی و نو از شاعران بزرگ ایرانی را در این بخش آریا مگ آماده کرده ایم با ما همراه باشید.

15 اردیبهشت ماه روز شیراز است.

اشعار زیبای ویژه روز شیراز

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش

ز رکن آباد ما صد لوحش الله

که عمر خضر می‌بخشد زلالش

میان جعفرآباد و مصلا

عبیرآمیز می‌آید شمالش

به شیراز آی و فیض روح قدسی

بجوی از مردم صاحب کمالش

که نام قند مصری برد آن جا

که شیرینان ندادند انفعالش

صبا زان لولی شنگول سرمست

چه داری آگهی چون است حالش

گر آن شیرین پسر خونم بریزد

دلا چون شیر مادر کن حلالش

مکن از خواب بیدارم خدا را

که دارم خلوتی خوش با خیالش

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر

نکردی شکر ایام وصالش

حافظ


تا نرگس شیراز، دهان باز نمود

صد حنجره با خویش، هم آواز نمود

آوازه ی عطرش، افق شهر شکافت

بر بام جهان، قفل قفس با ز نمود

قمری زقفس پرید و بر بام نشست

مهرآمد و مهرانه گلو ساز نمود

دردست سماعیان به وجد آمد دف

درویش به خلسه رفت و اعجاز نمود

هان آینه دار! چشم زخمش نزنی!

شیراز به سرو و نرگسش ناز نمود

باید ز ازل تا به ابد، چون حافظ

زلفش به غزل شانه و ایجاز نمود

از پرده برون شد که چرا خواجه ما

با ساغر نرگس، غزل آغاز نمود!

جمعی غزلت وزن رباعی دارد!

خیام مگر رو سوی شیراز نمود؟

نرگس شیراز (جمعی)


شعر کوتاه در مورد شیراز

دلم، چون نرگس شیراز مستم

خدایـا من چرا، پایــش نشستم

زمین و آسمانت، واژه‌ی عشق

خدایا کاری بود دادی به دستم

ژیلا راسخ


اشعار زیبا در مورد شیراز

شیراز

دخترکی بود

با لباسی از پیروزه و

لب‌هایی از لعل

که تنها خواجه حافظ می‌شناخت و

سعدی ای که همیشه‌ی خدا

مسعود تمامی عشق‌ها بود

سعد

سعد

بسان غزلی که شما را

تنگ در آغوش می‌کشد

به کسر «ک»

یا به ضم آن «ک»

فرقی نمی‌کند

چرا که شیراز

در چشم من

اکنون

دخترکی ست

که در اتاق چت نشسته است و

شاید سر از سمرقند درآورد

و یا که خانه‌ای در بخارا

فرقی ندارد

مهم اینست

که اکنون از چشم

تا چشم من

رنگین کمانی

پل بسته

که خواننده را

سخت به خود

خیره کرده است

شیراز

در چشم من

دخترکی ست

هر جایی

با لباسی از پیروزه و

تابوتی

که به قول خودش

«ادامه ی ماه سرخ» بود

نه

بر او نخواهم بخشید

چرا که این ماه کولی

هر شب از اتاق چت

از منزلی

به منزلی دیگر

می‌گردد

شیراز درچشم من

شش قطره‌ی ا شکی ست

که اکنون

نقطه‌های آن شهر

گشته است:

شیز

رامین یوسفی


شیراز شهر خاطره‌هاست

عطر بابونه و نرگس و بهار نارنج

دختران کاسه به دست

دیگ‌های سمنو

غربتی‌های غریب

کوچه‌هایی که پر از ولوله است

شیراز شهر خاطره‌هاست

شهر عشق، شهر دوستی

باغ‌های قشنگ

سروهای بلند

مردمانی پاک، ایرانی

با صفایی که در آنها

…می جوشد

با دست‌هایی که همه

به ضریحی قندیل است

و دل‌هایی که هنوز

در تب عشق کسی

… می‌سوزد

امير حسين اميريان


شعر در مورد شهر زیبای شیراز

اردیبهشت، شیراز، حافظ، غزل سرودن

یا در کنار سعدی شعر تو را ستودن

بیگانه نیست اینجا، هرکس غزل شناس است

خوش باد شعر بودن، خوش باد واژه بودن

من در بهار نارنج، غرقم بهارگونه

شیراز شهر عشق است، بی حرف و آزمودن

یارا بیا و بنگر، حیف است گر نبینی

اردیبهشت شیراز، حافظ، غزل سرودن

محمدرضا سروستانی


اشعار زیبا در مورد شیراز

شیراز

برای من دخترکیست

با لباسی از جنس گل نرگس

لبانی از لعل

که تنها حافظ او را را می‌شناسد

و سعدی در وصفش مانده!

سعید غلامی نیا


شب‌های شراب

شب‌های آغشته به شعر

ای شب‌های شیراز

ستروند باد نام کسی که نکند به نیکی یاد

از تو

ای شیراز!!

دروازهایت

قرآن می‌خوانند

به نام شاخه نبات

و بیدها برای مجنون

شعر می‌گویند

ای شیراز

فاصله‌ای نیست

بین من و تو

فقط یک بغل عاشقی‌ست

یک آه…

فاصله

یک شعر مسافت…

ای شیراز

مجتبی اصغری فرزقی (كيان)


ای قدمت تاریخ، تو را همره و آغاز

اقلیم بلند اختر ِشعر و ادب و راز!

گسترده به دامان چمن، بید و صنوبر

سر بر زده سرو تو به گردون، زسر ناز

آوازه‌ی تو شهره‌ی سرتاسر عالم

خنیا گر افسانه سرا، موطن ممتاز

ای شعر تو را ورد زبان عالِم و عامی

صدلشکر احساس، تو را حامی و سرباز

دامان تو معراج ادیبانه‌ی حافظ

تا عرش غزل، کرده خداوندی و اعجاز

خفته ست بدامان پر از مهر تو سعدی

بر درگه تو، خواجوی ِ کرمان ِغزل باز!

ای شهر سخن پرور ِمن دیر بمانی

همواره چو بستان و گلستان ِسرافراز

گیرا تر از این خاک نبودست و نباشد

ای هستی من! شهر غزل پرور شیراز!

مرضیه اوجی


اشعار زیبا در مورد شیراز

بیمن معدلت پادشاه بنده نواز
بهشت روی زمین است خطه شیراز
فلک مهابت خورشید رای کیوان قدر
ستاره جیش مخالف کش و موافق ساز


جانم فدای خاطر صاحب دلی که گفت:
«شیراز جای مردم صاحب کمال نیست »
درویشی و غریبی و زحمت ز حد گذشت
زین بیش ای عبید مرا احتمال نیست


گرد پاپوش نیفشانده به صحرای وطن
باز طرح سفر انداخته ای یعنی چه؟
شرمی از حافظ شیراز نداری صائب؟
این چنین تیغ زبان آخته ای یعنی چه؟


در مشق جنون گر چه سر آمد همه عمر
سطری که توان داد به دستی ننوشتیم
این آن غزل سعدی شیراز که فرمود
خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم


چون فلاخن به گرد خویش بگرد
هر چه بردل گران، به دور انداز
صائب از خاک پاک تبریزست
هست سعدی گر از گل شیراز


عیسی همین به چرخ چهارم نرفته است
بسیار ازین پیاده تجرد سوار کرد
این آن غزل که سعدی شیراز گفته است
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد


به خاک پای خم و گردش پیاله قسم
که تازیانه گلگون می، رگ سازست
ز جام حافظ شیراز مست گردیده است
کلام صائب ازان رو شراب شیرازست


چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید