در این بخش مجموعه ای از اشعار غمگین کوتاه و زیبا را آماده کرده ایم. خواندن شعر کوتاه غمگین از شاعران مختلف حتما برای شما نیز لذت بخش خواهد بود.
مجموعه شعر غمگین کوتاه احساسی
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانههای سفر را
در باغهای سوخته میخوانندبا من که در بهار خزانم قصههای فراوانی ست
با من که زخمهای فراوانی
بر گردهام به طعنه دهان باز کردهاند“اردلان سرفراز”
آنکه رفتنی است به هیچ قیمتی نمیماند
نمیتوانی به چهارمیخش بکشی
بگذار برود
اصرار نکن
پیش از آنکه غرورت را به باد بدهی؛ از فکرت بیرونش بینداز
و تا حد کافری انکارش کن
حتی اگر خدا باشد
شعر کوتاه غمگین
گریه میکنم
و شاخهها صدایم میزنند
که به لانه بازگردمتو اینجایی
نمیگذاری فراموشت کنم“مهسا چراغعلی”
به تنگی آویخته میمانم
دلخوشِ آسمانی که روزی نهنگی بزرگ بلعیدشو وقتی که دیگر خیلی دیر شده بود
تو در خلیج برایم دست تکان دادیبه تنگی آویخته میمانم
و ساده است:
من باختم“رزا جمالی”
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟“مهدی اخوان ثالث”
شعر نوی غمگین
انحنای روح من
شانههای خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بی بهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است“قیصر امین پور”
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنمگر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانهام که با غمت سر میکنمزیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم“مریم حیدرزاده”
برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه
آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازهنمیدونم تو این برزخ کی از این درد میمیرم
نمیدونم چرا یک شب فراموشی نمیگیرم
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد“نجمه زارع”
خانه بیچارهای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر استگاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است“حسین زحمتکش”
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانیآیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی
“سیدتقی سیدی”
اشعار زیبای غم و غصه دار
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شدنام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
“حسین منزوی”
دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم، غزلم ترانه گشتهتو روان به خواب شهری، من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم، مگریز، رو مگردان!می خواهمت بمان! می جویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! می خواهمت بمان!به کجا مرا کشانی که نمیدهی نشانم؟
به جز این دگر ندانم که تو جان این جهانیاگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
و گر این خیال واهی برد از سرم هوایتدگرم روا نباشد که نظرم کنم به سویی
ببرد خیال، من را، ز جنون به جستجوییمن و گونههای خیسم به امید شانههایت
به فسون ماه ماند، شب سرد انتظارتهوس از تو جان بگیرد به که گویمت چه بودی
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی؟به نگاه پر زمهرت، قسمت دهم به باران
من و قبله گاه چشمت، دو هزار چشم گریانمیخواهمت بمان! میجویمت مرو!
سرگشتهام چو باد! میخواهمت بمان!“علیرضا کلیایی”
دیگر نمی خواهم ببینم
می شوم کور و آواره
در پس کوچه های شهری که
شاید از تو خبری داره
نگو که دل نبندم
به دلی که بند تو شده
مگر می شود نشد
عاشق و دلتنگ دلی که
پابند تو شده ؟
ساعت ها زل می زنم به دیوار
نقطه ای هست که من دوست دارم
تو آنجا آن بیرون و من
اینجا با در و دیوار می بارم
ساعت به ساعت پی تو می گردم
بگو کدام نقطه از شهری
که من انقدر بی تاب و
وابسته ام ؟
بگو که برمی گردی
تا روزهام قشنگ شن
تا ستاره ها برقصن
تو آسمون دل من