در این بخش مجموعه ای از اشعار زیبا در مورد وطن، کشور و میهن را برای عاشقان وطن ارائه کرده ایم.
اشعار زیبای وطن
ای سلامم، ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو، شادی ام تو
مایه آزادی ام تو
ای وطن!
ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانه
ای دلیل زنده ماندن
جانپناهی جاودانه
ای وطن!
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گلها
مثل سبزی چمن
ای وطن!
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش ترین ها
همچو باران بهاری
ای وطن!
مثل غم در مرگ مادر
مثل کوهٍ غُصه هایی
مثل سربازان عاشق
قهرمان قصه هایی
ای وطن!
همچو آواز بلندی
از بلندیهای پاک
باغروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!
نادر ابراهیمی
اگر ايران به جز ويرانسرا نيست؛
من اين ويرانسرا را دوست دارم.
اگر تاريخ ِ ما افسانه رنگ است؛
من اين افسانهها را دوست دارم.
نواي ِ ناي ِ ما گر جانگداز است؛
من اين ناي و نوا را دوست دارم.
اگر آب و هوايَش دلنشين نيست؛
من اين آب و هوا را دوست دارم.
به شوق ِ خار ِ صحراهاي ِ خشکَش،
من اين فرسودهپا را دوست دارم.
من اين دلکش زمين را خواهم از جان
من اين روشنسما را دوست دارم.
اگر بر من ز ايراني رود زور،
من اين زورآزما را دوست دارم.
اگر آلوده دامانيد، اگر پاک!
من اي مردم، شما را دوست دارم
حسین پژمان بختیاری
شعر ویرانی وطن
دلم از تنهایی تو
حتی یک نفس جدا نیستگله سر کن که می دونم
گله هات یکی دوتا نیستای وطن ای ریشه من
عشق من اندیشه منگور من گهواره من
قلب پاره پاره منبگو از اونا که رفتن
تو رو بی صدا شکستنبگو از اونا که موندن
دلتو اینجا شکستنبا همه عذاب دیروز
دل به فردای تو بستنتوی این روزای خوب هم
میبینی که با تو هستناما من نه اهل سودام
نه به فکر ترک اینجاماهل تو از ریشه تو
خاک تو خون تو رگهام
شعر درباره وطن
به بند ماندهام
شکنجه دیدهام
سپید هر سپیده، جان سپردهام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنودهام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستودهام
کنون اگر که خنجری میان کتف خستهام
اگر که ایستادهام
و یا ز پا فتادهام
برای تو، به راه تو شکستهام
اگر میان سنگهای آسیا
چو دانه های سودهام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانهای که بودهام
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچههای قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سرودهام
نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشودهام
سیاوش کسرایی
شعر وطن نامه
وطن! وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
اگر که حال پرسیام
تو نیک می شناسیام
من از درون قصّهها و غصّهها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاهچشم کدخدا
ز پشت دود کشتهای سوخته
درون کومه سیاه
ز پیش شعلههای کورهها و کارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبودهام
یکی ز چهرههای بیشمار تودهام
شعر در مورد وطن
جان و تن من باد فدای وطن من
آری به فدای وطنم جان و تن من
جان چیست؟ ز جان بهتر و شیرینتر و خوشتر
گر زانکه مرا هست، فدای وطن من
امّید که هر روز جوانتر شود از پیش
این کشور دیرینه و ملک کهن من
ای مام وطن، تا به ابد هیچ نباشد
جز زمزمه عشق تو زین پس سخن من
پروانهصفت مهر تو سوزد پر و بالم
ای شمع رخت، روشنی انجمن من
با واژه پاینده وطن در جریان است
گر قطره خونیست روان در بدن من
خواهم که پس از مرگ من احباب بسازند
از پرچم ایران عزیزم کفن من
خواهم ز خدا «فخری» دلداده شیدا
پاینده و جاوید بماند وطن من
فخر عظمی ارغون
شعر زیبا در توصیف وطن
شعر وطن یعنی …
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره
به روز و درد پیری، عین چاره
وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه
سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت، مهربانی
نثار هر که دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست
هر آنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری
پرستاری، کمک، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه یار
در آن کو دل شکستن های بسیار
نگاهی زیرچشمی، عاشقانه
به کوچه آمدن با هر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه پاک
وطن یعنی درخت ریشه در خاک
ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده رود، اروند، کارون
دنا، الوند، کرکس، تاق بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگان
وطن یعنی بلندای دماوند
شکیبا، دل در آتش، پای در بند
وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه
وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمندر
وطن یعنی وطن استان به استان
خراسان، سیستان، سمنان، لرستان
کویر لوت، کرمان، یزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختیاری
طبس، بوشهر، کردستان، گلستان
دو آذربایجان، ایلام، گیلان
اراک و فارس، خوزستان و تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن یعنی سرای ترک با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
بهشتی چشم را گسترده در پیش
ابوموسی و مینو، هرمز و کیش
وطن یعنی همه سازندگی ها
رهایی از تمام بندگی ها
بریدن دست غیر از گردن نفت
صلای صبح ملی کردن نفت
وطن یعنی ز هر ایل و تباری
وطن را پاسبانی، پاسداری
وطن یعنی دلیر و گرد با هم
وطن یعنی بلوچ و کرد با هم
وطن یعنی سواران و سواری
لر و کرد و یموت و بختیاری
همه یک جان و یک دل بودن ما
به دامان وطن آسودن ما
وطن یعنی دلی از عشق لبریز
گره باف ظریف فرش تبریز
وطن یعنی هنر یعنی سپاهان
حریر دستباف فرش کاشان
وطن یعنی کتیبه در دل سنگ
تمدن، دین، هنر، تاریخ، فرهنگ
وطن یعنی همه نیک و بهنجار
چه پندار و چه گفتار و چه کردار
وطن یعنی شب رحمت، شب قدر
شب جوشن، شب روشن، شب بدر
وطن یعنی هم از دور و هم از دیر
سده، نوروز، یلدا، مهرگان، تیر
وطن یعنی جلال مانده جاوید
ستون و سر ستون تخت جمشید
هزاران نقش و خط مانده در یاد
صبا، کلهر، کمال الملک، بهزاد
نکیسا، باربد، افسانه و چنگ
سرود تیشه فرهاد در سنگ
سر و سرمایه های سرفرازی
ابوریحان و خوارزمی و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابونصر، ابن سینا، سهروردی
به بحر عشق و عرفان ناخدایی
عراقی، رودکی، جامی، سنایی
وطن یعنی به فرهنگ آشنایی
در لفظ دری را دهخدایی
وطن یعنی جهانی در دل جام
وطن یعنی رباعیات خیام
وطن یعنی همه شیرین کلامی
عفاف عشق در شعر نظامی
وطن یعنی نگاه مولوی سوز
حضور نور در شمس شب و روز
وطن یعنی پیام پند سعدی
زبان پیوسته در پیوند سعدی
وطن یعنی هوا و حال حافظ
شکوه باور اندر فال حافظ
وطن یعنی تبیره، دمدمه، کوس
طلوع آفتاب شعر از طوس
وطن یعنی شب شهنامه خواندن
سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن یعنی رهایی زآتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث یال زال و بال سیمرغ
وطن یعنی امید نا امیدان
خروش و ویله گرد آفرینان
وطن یعنی لگام و زین و مهمیز
سواران قران و رخش و شبدیز
وطن یعنی گرامی مرز تا مرز
وطن یعنی حریم گیو و گودرز
وطن یعنی دل و دستی در آتش
روان و تن، کمان و تیر آرش
وطن یعنی شبح یعنی شبیخون
وطن یعنی جلال الدین و جیحون
وطن یعنی به دشمن راه بستن
به اوج آریو برزن نشستن
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه فین
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن
سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی شهید، آزاده، جانباز
شلمچه، پاوه، سوسنگرد، اهواز
وطن یعنی شکوه سرفرازی
وطن یعنی ز عالم بی نیازی
وطن یعنی گذشته، حال، فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا، یعنی ایران
علیرضا شجاع پور
ایران…
فدای اشک و خنده تو
دل پر و تپنده توفدای حسرت و امیدت
رهایی رمنده تواگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستندچه عاشقان بینشانی
که پای درد تو نشستندکلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابانولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایرانتو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شدهزار دل شکست و آخر
هزار و یک بهانه نو شدبه خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوندکه شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند“افشین یداللهی”
در میکده میرقصم ، از بادیه می نوشم
سبز است و سفید و سرخ، این جامه که می پوشم
شکرانهء انعامت، جامم به تن جامت
دستی می و دیگر دست حور است در آغوشم
“شعر وطن عشق تو افتخارم”
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارموطن خاک پاکت بهشتم
وطن گلخنت لاله زارموطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارموطن عاشقم بر شکوهت
به از گل بود سنگ و کوهتوطن هر کجایی که باشم
تویی جان فضا ای دیارموطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارموطن قلب من هستی من
بود رگ رگم پر زخونتزتو همچو گل بشکفت دل
اگر در خزان یا بهارموطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیازای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران منای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه امآرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختنکاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کشرخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خوابمرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صفخون به دل کردند دشت ونهر را
بازگرداندند خرمشهر راای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان منخانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس منای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمتخاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد
“شعر وطن پرستی ایران از فردوسی”
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست ِ منستدریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــودچـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مبادهمـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریمهمه سربهسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیماگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار
میکنیِ و میکنیم و میکنند آرزو بهچال
از کدام درد لب بهشِکوه واکنیم، بیخیال!دیرگاهی میشود که نایِ نیزدن نمانده است
پارهی تن من ای تو مرز و بوم پرگهر بنال!
همیشه در دلم، حماسه وطن
شراره میزند، به جان اهرمنتو را به لوح عشق، به دل نوشتهام
تو را به خون خویش، به جان سرشتهاموطن! به راه تو گذشتهام ز جان
به جان عاشقان، برای من بمانتو صبح صادقی، تویی پگاه من
به هر کران تویی، چراغ راه منبه هر بهانهای، قرار من تویی
به هر کرانهای، کنار من توییشکوه مهر تو نشسته در دلم
به هر کجا روم، تویی مقابلمبه هر کجا روم، سرود من تویی
سلام عاشقی، درود من توییپرویز بیگی حبیبآبادی