در این بخش جملات و متن های بلند عاشقانه خودمونی و صمیمانه برای عشق عزیز را گردآوری کرده ایم.
متن های زیبای عاشقانه خودمونی برای عشق
محبوبم،
من تو را می پرستم و آرزو دارم تو را به خودم نزدیک کنم وقتی در آغوش تو هستم احساس گرما و راحتی می کنم
وقتی صورتم را لمس می کنی قلبم می لرزد و وقتی لب هایم را لمس می کنی اشتیاق در وجودم جاری می شود
من چیزی جز این که به تو نزدیک باشم نمی خواهم.
از روزی که تو را دیدم معنای عشق را درک کردم
و از روزی که با تو ازدواج کردم طعم شیرین زندگی را چشیدم
لبخندت، مثل تابش آفتابه و روزامو روشن میکنه
افکار تو، بهترین ملودی دنیا رو توی ذهنم ساخته و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه عاشقت باشم
آرامش
میتونه برقِ تو چشماش باشه وقتی در باز میشه و میاد تو …
آرامش
میتونه یک جور عَطرِ خاص باشه
که وقتی کنارِت میشینه بوش میپیچه توی بینیت و سَر مَستِت میکنه …
آرامش
میتونه لبخند رو لباش باشه
که وقتی بهش غر میزنی بهت میزنه
یا لبایی که ” من کنارِتم ” رو توی گوشِت زمزمه میکنه …آرامش
میتونه یک جُفت پا باشه
که وقت خستگیات سَرِت رو بزاری روشون
یا یک جُفت دست که بره بینِ خَرمَنِ موهاتُ گُم بشه …
آرامش
میتونه یک جُفت چِشم باشه
که با مهربونی بهت خیره میشه
پرسه زدن توی همین کوچه پس کوچههایی که عام و نَچَسب به نظر میان
و یه دنیای دیگهست یه دنیا که میشه آرامشِ زندگیببین!
آدم به تنهایی هم میتونه آرامش داشته باشه، اما زندگی با عشق
یک جور غیر قابلِ توصیفی شیرین میشه …
یک جور غیر قابل توصیفی زیباتر به نظر میاد …
یک جور غیر قابل توصیفی همه چیز بوی زندگی به خودش میگیره …
یک جور غیر قابل توصیفی امید تو دلت خونه میکنه …
یک جور غیر قابل توصیفی پر از طراوت و شادابی میشه …
میفهمی که چی میگم؟
روزهای زندگیام گرم میگذرد با تو، به گرمای لحظههایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذرد
و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشقمان تمام لحظههای زندگیست،
ثانیههایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من، مهربانی و محبتهایت، وفاداری و عشق این روزهایت، امیدی است برای خوشبختی فردایت…
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،
مثل یک گل به پاکی چشمهایت، به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،
امواجی از یاد تو را میخواهم
در دریای خاطرههای به یادماندنی، همنفسمی…
ای که با تو یک نفس عاشقم، همزبانمی…
ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانهام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت
که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را
و چه عاشقانه گرفتهایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است،
گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همهی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،
هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست…
چه بیانتهاست قصر عشق تو و من
چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم،
در کنار تو، تویی که برایم از همه چیز بالاتری
و از همه کس عزیزتر…
از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت
و از چشمان خیسم فهمیدی
که عاشقت هستم
حس کن آنچه در دلم میگذرد ،
دلم مثل دل های دیگر نیست
که دلی را بشکند!
تو که باشی
چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ،
تو که مال من باشی
چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ،
آن عشق بی پایانت
به من زندگی میدهد
چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ،
چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ،
انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ،
عشقت در قلبم بی انتهاست !
همین که تو در قلبمی
بی نیازم از همه کس ،
تو را میخواهم
و یک کلام فقط تو را ،
همین و بس!
دلم بسته به دلت ،
هیچ راهی ندارد
حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !
دیگر تمام شد ،
تو در من حک شده ای،
ای جان من ،
تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ،
از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ،
تا خواستم خودم را پیدا کنم
اسیر شدم ،
تا خواستم فرار کنم ،
عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ،
آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ،
که آخر سر تو شدی مال من ،
شدی یار و عشق بی پایان من!
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …
نگاهم کردی
و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ،
و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!
چه انتخاب زیبایی بود ،
از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ،
و اینک پیدا کرده ام تو را ،
تویی که دیگر مثل و مانندی نداری،
در قلبت جز من ،
جایی برای کسی نداری!
متن ادبی و بلند عاشقانه برای عشق عزیزم
چند سال دیگر دلت میلرزد
برای منی که دیگر تو را در گوشه ترین جای قلبم
هر شب میبوسم تا کنار بگذارمت
دلت تنگ میشود
برای منی که حرفهایت را از لبهایت نه از چشمهایت می خواندم
دلت تنگ میشود
برای لعنتی ترین دختری که
دیوانه وار قلمش را به رقص موهای تو وا میداشت
به خداوندی خدا سوگند
دلت برای همه ی دیوانه بازی هایم تنگ میشود
برای صدایم
برای آغوشم
برای نگاهم
حتی برای گریه هایم
قسم
قسم به همه ی سیب هایی که در خیالم برایم چیدی
دلت تنگ میشود
آن روز رو به روی آیینه بایست
و ایستاده برای غرورت کف بزن
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ….
تا بعد، بهتر می شود ….
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
هوای دیدنت دل را ربوده و هوای شنیدنت هوش از سمع برده
وسودای گریختن از تو هرگز به وصال نخواهد رسید
دل اسیر نگاهت و جان در بند کمندت گرفتارند
شبنم و ژاله بستان خبری از تو ندادند و من منتظر بارانم شاید خبری شود
منتظر سیلابم شاید مرا با خود ببرد و عشقت را در یادم زنده و زنده تر کند
اما افسوس که تیغ تیز زمان جگرم را پاره پاره کرد و آفتاب درخشان امیدم زیر میغ تاریک پژمرد
نگاه نافذم دیگر اعماق فضا را نتوانست شکافت و صدای لرزان دعایت دلم را از جاکند
ای کاش دوریت را پایانی و فراقت را انتهایی بود
ای کاش شعله های تنهایی اینقدر زبانه نکشد
ای کاش شرر زخم پوسیده دل تازه نکند و ای کاش نسیم خنکی از جانبت به سویم بوزد تا روحم زنده شود
ای کاش می شد تو را در کنار خود می دیدم
ای کاش کنج نگاهت استراحتگاه امن من می شد
ای کاش سوز سرمای زمستان جدایی با دستان پر از مهر و صفای تو بدل به گرمای عشق می شد و ای کاش دوباره رویت را از پس توری ادب و حیا نظاره می کردم
ای کاش صبوی صبرم نمی شکست تا اینگونه آواره بیایان
تنهایی شوم
ای کاش جام گوارای وصالت را می توانستم تا انتها بنوشم
ای کاش نظرم به نگاهت می افتاد و این دو نور محبت با هم گره می خورد
ای کاش نیم نگاهت سر سوزن دوباره تکرار می شد
ای کاش دستانت دوباره برای دعا بالا می رفت تا شاید از سوی آسمان گشایشی بر زمین افتد و نصیب من شود
ای کاش تنم خسته از این راه نبود
ای کاش سرم مانده به این راه نبود
ای کاش نگاه شررانگیز وغم یار نبود
ای کاش به بستان خبر از نار نبود
تقدیم به همه چیزم،
از جدا بودنمان متنفرم اما این فاصله چیزی را به من می دهد که هر روز منتظر آن باشم برای احساس پیچاندن بازوهایت به دورم تا وقتی که با صدای نفس کشیدن آرام تو خوابم ببرد لحظه شماری می کنم.
دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده، ندیدنت آهسته آهسته دیوانه ام کرده، نمی توانم صبر کنم تا روزی که با هم زندگی کنیم.
دوستت دارم.
متن ادبی زیبای عاشقی برای همسرم
تنها تویی در آسمان قلبم، که مثل ستاره می درخشی در شب های تیره و تارم
که هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم.
با طلوع تو ای خورشید من، غمی دیگر در دلم نیست.
احساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را، تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانی
تنها تویی در آسمان قلبم، تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و
عاشق تر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانت
تنها تویی در سرزمین احساسم، تویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم
از جنس عشق میشود خاک این سرزمینی که روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکرد،
آری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشید.
هیچ خورشیدی طلوع نمیکرد
تنهایی بود و تنهایی، آمدی و گفتی که از جنس مایی. عشق را میشناسی، همیشه با ما می مانی
من و قلبم نیز تو را باور کردیم.
در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم…
تنها تویی در قلب پر از احساسم، تنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم
بعضی ها را باید خیلی زود کنار گذاشت
همان هایی که زبان خوب بودن را نمی فهمند
بی خیال دوست داشتنت می شوند
و طوری خودشان را سرگرم اطراف می کنند انگار هرگز نبوده ای
به خیال خودشان می خواهند عاشق ترت کنند
حالا تو هر چه می خواهی زجر بکش
شبها بی خواب شو …
هی پیام بده
هی زنگ بزن
مهم نیست که
به خیال خودشان چون دست نیافتنی ترند، قشنگترند
اینطور آدمها خطرناکند
اینهارا باید با خیالاتشان تنها گذاشت
اینها را باید خیلی زود کنار گذاشت
قبل از آنکه از تمام عشق های دنیا بدت بیاید
دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ
ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ
دوستی ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ
دوست ﺑﻮﺩﻥ ﻟﻔﻆ ظریفی است
ﻧﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ، ﻧﻪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ها
دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺮﺍﺳﺖ ﯾﺎﺧﺎﻟﯽ
ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ، ﺩﺭﻓﮑﺮﺕ، ﺩﺭﻗﻠﺒﺖ، ﺩﺭﻋﻤﻠﺖ
دوستی ﻧﻪ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺼﻞ
ﮔﺮه ای ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ
ﻣﺮﺍ ﮐﻪ دوست ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﻔﻆ ﺗﻮ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻫﻤﺴﻔﺮ، ﻫﻢ ﺳﻔﺮﻩ، ﻫﻢ ﮐﺎﺳﻪ، ﻫﻢ ﺣﺮﻑ
باتو هستم ای دوست، همیشه باش …