شعر نو در مورد آرامش زندگی

مجموعه ای زیبا از اشعار در مورد آرامش زندگی را در این مطلب آریا مگ آماده کرده ایم.

ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ

ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕر

ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ


نه تو می مانی و نه اندوه ،

و نه هیچ یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،!

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،

لحظه ها عریانند . به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز…


اشعار زیبای آرامش زندگی

من شوق قدم های رسیدن به تو هستم

یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم!

آرامش لبخند تو اعجاز تو این است…

زیبایی تو خانه براندازترین است!


شعر نو در مورد آرامش با مجموعه اشعار زیبا درباره آرامش زندگی

آرامش را ارزانی جسم خسته من کن
که من سخت محتاج آرامش هستم
آرامشی که از دستان تو متبلور می شود
همان آرامشی است که ماه در شب های تاریک
ارزانی آب آبی برکه می کند
و چشمان تو برق آرام آن را می دزدد
و ماهیان قرمز را به خوابی عمیق فرو می برد


زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.


بعضی ها را

هرچقدر هـم که بخواهی تمام نمی شوند

همش به آغوششان بدهکار می مانی

حضورشان گـرم است

سکوتشان خالی می کند دل ِآدم را

آرامش ِ صدایشان را کم می آوری

هر دم… هر لحظه… کم می‌آوری‌شان

و اینجا من چقدر کم دارمت…!!


شعر نو در مورد آرامش با مجموعه اشعار زیبا درباره آرامش زندگی

زیبایی تو

برای من نان است و آب

همین طور آرامش خاطر

با بودن تو

آن ها نمی توانند

ستاره ها را از رویاهایمان بدزدند


تمام این روزها

با لبخندت آفتابی بود

اما

دلتنگی آغوشت… رهایم نمی کند،

به راستی…

عشق بزرگترین آرامش جهان است


یادمان باشد پیمانى راکه در طوفان با خدا مى بندیم

در آرامش فراموش نکنیم !


آرامش از درون به بیرون تجلی خواهد یافت
هیچ کس نمی تواند آن را به تو یاد دهد
هیچ کس نمی تواند آن را به تو ببخشد
هیچ کس نمی تواند آن را از تو بگیرد
آرامش را تنها در خودت جستجو کن
نه در جهان اطرافت


از من رمیده‌ای و من ساده دل هنوز
بی‌مهری و جفای تو باور نمی‌کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی‌کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده‌اش هوس
خندید در نگاه گریزنده‌اش نیاز

لب‌های تشنه‌اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه‌های شوق ترا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه‌ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد
می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لب‌هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس، هیچکس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!


شمعی در من می سوزد
سکوتی لرزان در حریر آتش
زمزمه ای پنهان در سایه های سکوت
شمعی مدام در من می سوزد؛
من اما
پشت پنجره های بی ستاره ی یلدا
به بازی خاکستر و باد می اندیشم
که پایان همه سوختن هاست.
من لحظه لحظه بودنت را دوست دارم
هر جا که باشد دیدنت را دوست دارم

در خلوت کافه یا توی خیابان
یکمرتبه بوسیدنت را دوست دارم


در تهِ آب
آرميده بر سنگ
برگ های پایيزی
بنشین خوشگل ا‌م
زیر سقف شعر‌هایم بنشین
می‌ خواهم
از تو عکس بگیرم.


یک شاخه گل چه کارها که با یک زن نمیکند
یک شاخه گل زورش خیلی زیاد است
تمام زخم های زنها را خوب میکند
تمام غصه هایش را پاک میکند
عطر گل تمام وجودش را میگیرد
خستگی هایش را میبرد
یک شاخه گل آنقدر زورش زیاد است که تمام زن ها در مقابلش کم می آورند
فقط گل را از دست چه کسی بگیرند
این مهم است