جملات خاص زیبای دلبری کردن و جلب توجه همسر و عشق را در این مطلب گردآوری کرده ایم. این متن ها با مضمون دلبری کردن و القای حس عشق به همسر و عشق زندگی است و امیدواریم که مورد پسند شما قرار بگیرد.
جملات و متن دلبری و عشوه برای همسر
من نگاهش میکنم
او هم نگاهم میکند
او برای دل بریدن
من برای دلبری
عشق یعنی تار موهای تنت می ایستند
هر زمان که نام او را می بری
اینقدر نیستی و من اسیر تنهایی ام
که گاهی حس میکنم
عشق را نسیه به من داده ای
بی تابم بی بهانه نقد میخواهمت
فقط همین
به تنهایی خمیده همه پشت اشعارم چرا دیگر نمی آیی
مگر این تن بمیرد که تو شاید بیایی
کوچه خالیست و دستانم تهی
چشم ها را پویده ام
شاید عصای کور دوره گرد
بوی موسی را به نیل ببخشد
تویی آن شاه که دستم به تو آغشته شده
کیش و ماتت بکنم چون ورق آس منی
تو و آن دلبری و محو تماشا شدنم
توفقط مال همین قلب پر احساس منی
متن کوتاه جلب توجه همسر
حرف همان حرف بود
امـــا ….!!
حرفهایش دلبری نداشتبوسه همان بوسه بود
امـــا …!!
بوسه هایش عشق نداشتچشم همان چشم بود
امـــا ….!!
دیگر دوستش نداشتدل همان دل بود
امـــا …!!
دیگر اعتماد نداشت
خدانگهدار
مرا کجای این زندگی
در کدام خط داستانش
پیدا کردی؟
که اینگونه دلم را به هول و ولا انداختی
من از جهان چیزی نمیخواهم
تنها تو را با دلبری هایت
جانی که میبخشی و میگیری
با عطرِ خوبِ روسری هایت
متن کوتاه دلبری کردن عشق
دلبری و بیدلی اسرار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست
ای دلبری که.می تپداین دل برای”تو”…
رخصت نمی دهی…
که شوم آشنای تو…
چیزی نمانده…
جزجان خسته ام…
آن هم اگرقبول کنی…
فدای “تو
زن یعنی عاشقانه های ناب
زن یعنی بهترین و بزرگ ترین نعمت خدایعنی مادربودن
زن یعنی همسری عاشق برای شوهر
زن یعنی دلبری های ناب دختر برای پدر
زن یعنی همه زندگی برادر یعنی دلسوز برادربودن
زن به معنای واقعی همان عشق است
در انتهای کوچه ای کاشانه دارد یار من
روی نگاهش یک بغل پروانه دارد یار مناز بس که من با دیدنش مستِ نگاهش میشوم
انگار در چشمان خود میخانه دارد یار منیک دسته گل وقتی که میخندد نشیند بر لبش
گویی که در لبخند خود گلخانه دارد یار منشبها شرابم چشم او ، صد ناز دارد خشم او
از جام چشمش باده در پیمانه دارد یار منگر مِی پرستی میکنم ، با یار مستی میکنم
در عاشقی ، چون شیوه ای مستانه دارد یار منپنداشتم در کیش او جایی ندارد دلبری
دیدم که در هر شهر و دِه ، بتخانه دارد یار منمن عاشقم، دیوانه ام، گویند من مستم ولی
چون من کجا یک عاشقی دیوانه دارد یار منمشهور شد در دلبری با طلعت چشمان خود
در تار مژگانش هزار افسانه دارد یار من.
متن ادبی ناز کردن برای همسر
” دل” چه دنیای قشنگی دارد
“بزرگ” میشود،عاشق میشود
“تنگ” میشود،میشکند میگرید
میریزد،دلبری میکند
میتپد و میمیرد
چون “می ایستد” تمام میشود
تو فقط بگو دوستت دارم …
من احساسم را
چنان به نگاه هایت گره خواهم زد
که خورشید هر روز صبح
قربان صدقه دلبری های ما برود
تو را در دلبری دستی تمام است
تمام است و تمام است و تمام استبجز با روی خوبت عشقبازی
حرام است و حرام است و حرام است
اصلاً بی هوا بیا!
بیایی
هوا میخواهم چکار؟
نفس میخواهم چکار؟
بیایی…
کمی شعر می خواهم
کمی زانویت را تا سر بگذارم رویش
چند دانه انگشت که موهایم را به هم بریزد!
و…
کمی دلبری!در بغلت…
ناله می کرد شاعری از درد عشق
که خدایا آخر دنیا کجاست؟؟؟
شعر او آهسته گفت ای نازنین !
هر کجا که دلبری از دل جداست
کرده پنهان پشت عینک ، چشم های مرمری
وقت چشمک عشوه ای آمد به رسم دلبرییک قدم از ما گذشت و لحظه ای خندید و بعد …
با ادا و عشوه وا کرد او گره از روسریقل هوَ اللهُ احد ؛ چشم بدت حیران شود
مرحبا ؛ زیبا شدی بانو ، -به چشم خواهری-رد شد و آتش زد و سوزاند و خاکستر نمود
بخت ناقص مانده از دوران شیر مادریای بسوزد طالع نحسی که با ما همدم است
ای دو صد لعنت به چشمان خمار مرمری
کاش دورانمان کمی عقب تر بود …
مثلا یک قرن … !
من چادرِ گلدار سرَم میکردم …
و تو با چند نانِ سنگکِ تازه ، سرِ کوچه می ایستادی تا من از کنارت رد شوم و تو با تمامِ جسارتت به من نانِ داغ تعارف کنی …
من نگاهم را نجیبانه می دزدیدم …
و تو … عاشق تر می شدی … به این منِ دست نیافتنی …
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛
برای دلبری از تو ، آبگوشت های جانانه روی اجاق ، بار می گذاشتم
من هر چه دارم پای تو دادم
خواب و خیال و عقل و ایمانم
خب دلبری اندازه ای دارد
ابری شدم لطفا ببارانم
پا پس نکش از روزگار من
از کاه من یک کوه میسازی
دست خودت هم نیست میدانم
بانوی من تو مجمع النازی
وقتی که میخندی جذاب و مستانه
یک شهر از عشقت دیوانه دیوانه
از این خیابان ها آهسته تر رد شو
یا مال من باش و یا با همه بد شو
هربوسہ تو تشنہ بوس دگــرم ڪرد
دیوانہ شـدم دوری تو در بدرم ڪرد
انگار نفهمیـــده ای …انگار ندیدی
هیهات ڪہ ایڹ دلبری ات جاڹ بہ سرم ڪرد.