اشعار زیبا با موضوع شهدا و برای قدردانی از مقام شهید را در این بخش مجله آریا گردآوری کرده ایم.
شعر شهید
“ای شهیــــــــــــد” ای آنکه بر کرانــه ازلی و ابــدی وجود برنشستــه ای
دستـــــی برآر
و ما قبــرستــان نشینــان عادات سخیف را از این منجلــاب
بیــــــــــرون کش!
عشق یعنی کوچه کوچه انتظار رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوجها رفتن از ساحل به بام موجها
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب مثنویهای خدای آفتاب
عشق یعنی سوختن با شعلهها سبز گشتن در شکوه قلهها
عشق یعنی های های اشکها در فرات بیوفا با مشکها
دستافشان رقص سرخی واژگون سعی در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار حسرت دیدار گلها در بهار
یک نماد از قصه جام شراب رویکردی سبز در تفسیر آب
عشق یعنی یک شهود بیکران سینهای با وسعت هفت آسمان
در حضور آن فروغ تابناک سر تاویل شفق در جام تاک
پایکوبی بر فراز دارها یک غزل با میثم تمارها
یا قنوتی هم صدای آبها در نماز صبح با مهتابها
عشق یعنی کهکشان در کهکشان چشم امیدی به سوی بینشان
عشق یعنی در فضای رازها خلسهای جاوید با پروازها
عشق یعنی بیکران نورها با شقایقها میان هورها
طور سینین حیرتی بیانتها شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت دیدارها همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان رقص گلها حیرت پروانگان
عشق یعنی زینبی تا اوجها ناخدایی بر فراز موجها
یک زبان در کام از سر غدیر کهکشان آسمانهای منیر
چیرگی بر خار و خسهای سراب مخزنالاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها یورشی جاوید بر بیدادها
عشق یعنی رود رود مادران در عزای خیلی از نامآوران
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون یا جعفر شدن روی دستان پدر پرپر شدن
داستان خیمههای سوخته کودکانی از عطش افروخته
عشق یعنی اربعین یاسها اشک سرخی در غم عباسها
تا شهادت یک حبیب باوفا پیر برنای کتاب کربلا
جان فشانی مرگ احلی من عسل خوش درخشیدن فراسوی زحل
عشق گفتی کربلا آمد به یاد هیبت خون خدا آمد به یاد
عشق گفتی نینوا آمد به یاد عصمت لالهها آمد به یاد
شاعر:احمد دهبزرگی
یادت می آید آن روز، صد لاله چیده بودی
آن دفعه هم تو از من زودتر رسیده بودی
هر بار در نگاهت طوفانی بی صدا بود
از عشق او به قلبت نقش ها کشی
گل زخمهایت انگار سوغاتی تو بودند
آخر تو ان دردها را با شوق چشیده بودی
آن روز دو چشمت اما آرامشی دگر داشتگویی که از لب یار چیزی شنیده بودی
با من بگو مسافر از آن یقین قلبت
شاید بفهمم آن روز آخر چه دیده بودی
گویند که باز با باز با هم پر گشایند
این است دلیل آنکه بی من پریده بودی
هر روز از مزارت بوی عشقت روان است
عشقی که با بهای جانت خریده بودی.
اشعار زیبای برای شهدا
به نام یلان محمدنژاد / که شد شورشان غبطه گردباد
علی صولتانی که در خون شدند / به یک نعره از خویش بیرون شدند
به نام کسانی کنم ابتدا / که در خاک از آنهاست جوش صدا
به نام غیوران زهرانسب / ز خود رستگان به حق منتسب
حسن مذهبان صبور آمده / می زهر نوشان آن میکده
خراباتیان حسین آشنا / به خونرنگی مشرقین آشنا
اگر دم فرو بندم از ذکرشان / رها نیستم یکدم از فکرشان
من و یاد یاران که سر باختند / ولی بر ستم گردن افراختند
سحرگاه اعزام یادش بخیر / و گردان گمنام یادش بخیر
لباسی که خاکی تر از خاک بود / ولی چون دل عاشقان پاک بود
من و چفیه ای ساده و بی ریا / رفیقانی افتاده و بی ریا
الهی به مستان بربط شکن / به مردان توفانی خط شکن
الهی به گردان زید و کمیل / دلیران چون رعد و توفان و سیل
به آنانکه بی پا و سر آمدند / شهید از دیار خطر آمدند
به مفقود و جانباز و ایثارگر / که شد تیغ شان بر عدو کارگر
به مردان در کنج محبس قسم / به والفجر و بیت المقدس قسم
به خیبر که برکند مولا درش / به رأسی که صدپاره شد پیکرش
به دلتنگی کربلای چهار / به یاران بی مدفن و بی مزار
به فتح المبین و به فتح الفتوح / به توفان، به کشتی، به دریا، به نوح
به مرصاد و مردان مرگ آفرین / منافق ستیزان تیغ آتشین
به آنان؛ که:
رسم شهادت بجاست / مرا بر ولی خدا التجاست
شعر از مرحوم آقاسی
سفر کرده ام تا بجویم سرت را
و شاید در این خاکها پیکرت را
من اینجایم ای آشنای برادر
همان جا که دادی به من دفترت را
همان جا که با اشک و اندوه خواندی
برایم غزل واره ی آخرت را
کجایی که چندی است نشنیده ام من
دعاهای پر سوز و درد آورت را
تو را زنده زنده مگر دفن کردند
که بستند دستان و پا و سرت راپس از این من ای کاش هرگز نبینم
نگاه به درمانده مادرت را…
در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت:
“آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما”
“زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما”“مادر” چنان عقاب به بالین او رسید
“فرزند” را به سینه ی پر مهر خود فشرد
دستی میان اشک ، به موی پسر کشید
بر روی “خون گرفته ی” او بوسه ای نهاد
در موج اشک گفت:
رویت سپید باد ، “شهادت” مبارکت!
از ما ببر به شهیدان سلام ما
با کشتگان بگو:
با ننگ ظلم ، زیستن ما ، حرام مافرزند پاکزاد
مغرور و سر بلند
لبخند زد به مادر و در “آخرین وداع”
با دیدگان سرخ شهادت نگاه کرد
گفتا که: ای عزیزترین تکیه گاه من!
بشنو پیام ما:
ما کشتگان راه خداییم ، غم مدارپاینده ایم و این بود آخر کلام ما:
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”
“ثبت است بر جریده علم دوام ما”