زیباترین دلنوشته ها و متن های احساسی در مورد حس مرگ و مردن را در این مطلب آریا مگ آماده کرده ایم.
دلنوشته و متن احساسی مرگ
ﻭ ﻣﺮﮒ ﻣﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﻣﺮﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻔﺲ ﻧﮑﺸﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ!
ﻣﻦ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ
ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻓﺘﻨﺪ، ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ، ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﻧﺪ
ﻭ ﺧﯿﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺷﻌﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ، ﻣﯽﮔﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻗﺮﺽ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ
من میخواهم بعد از مرگم به زندگی خود ادامه دهم!
و به همین دلیل است که از خداوند سپاسگزار هستم که
این هدیه را به من داده است که میتوانم از آن
برای توسعه خودم استفاده کنم و
آنچه در درونم وجود دارد را بیان کنم
حقیقتی که به دنبالش هستیم … حقیقت مرگ است. با این حال مرگ نیز یک جستجوگر است.
او برای همیشه به دنبال ماست و در آخر ما با هم ملاقات خواهیم کرد.
در نهایت همه ما آماده صلح با مرگ میشویم.
جملات احساسی در مورد مرگ
مرگ از تو مهربان تر است
که هر روز
به او نزدیک تر می شوم
اما تو…
گاهی آدم به جایی می رسد که دست به خودکشی می زند
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند… نه…
قید احساسش را می زند…
خدایا سه حرفیه عشق رو تجربه کردم
حالا وقتشه سه حرفیه مرگ رو تجربه کنم
خدایا، میگی اون دنیا که بیایم، ما رو میبری جایی که از زیر درختانش نهرها جاریست. من به یک خونه خرابه هم راضیم. منو ببر، حالا هر جا که بود مهم نیست. فقط منو از این دنیا ببر.
متن و دلنوشته کوتاه در مورد مرگ
به مرگ هم نمیشود امید بست
وقتی در تو
رسوب میکند
تنهایی!
با من شدند روح درختان سربلند
این دلبران شاد شکرخورده لوند
دارم برای مرگ خودم نقشه می کشم
رو به نگاه منتظر آبی بلند……
ای مرگ …
کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟
انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است!
فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته!
چرا از تو بیم و هراس دارد؟
چرا به تو نارو و بهتان میزند؟
تو پرتو درخشانی اما تاریکیت میپندارند!
تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون میکشند !
تو فرستاده سوگواری نیستی، تو درمان دلهای پژمرده میباشی!
تو دریچه امید به روی نا امیدان باز میکنی!
تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده،
آنها را از رنج راه و خستگی میرهانی !
تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری …!
وقتی که دلیلی برای زندگی نداری، پس زنده بودنت هم معنایی نداره. چقدر خوبه که بمیری. چقدر خوبه که خدا آرزوت رو برآورده کنه و تو رو زودتر ببره پیش خودش.
آدم افسرده ای نیستم، اما دیگه نمیخوام توی این دنیا باشم. خدا اگه خدا باشه باید درد دل این بنده اش رو بشنوه و به اون خواسته اش رو بده. خدایا بمیرم. آمین.
بعضی وقتا میرسه که دیگه از همه چیز بریدی. تموم آرزوهات ته میکشه. به یادت بچگی هات میفتی که چقدر آرزو داشتی و خندت میگیره. تو این موقع، هیچ آرزوی دنیایی ای برات باقی نمونه و فقط یک آرزو داری و اون هم مرگه. چقدر خوبه که خدا این آرزو رو زودتر برآورده کنه.
من دیگه نمیخوام زنده باشم. توی همین یک خط خلاصه میکنم، خدایا مرگ رو به این بنده ی بیچاره ات عطا کن.
وقتی که جوونی مثل من آرزوی مرگ میکنه، یعنی اینکه آخر خطه و دیگه هیچ چیزی براش معنی نداره. لطفا با صحبت های الکیتون سعی نکنید که به من امید زندگی بدید. اتفاقا همین زندگی بود که تموم امیدهای من رو ازم گرفت. دیگه میخوام برم پیش خدا، میخوام که خدا هرچی زودتر من رو ببره پیش خودش.
توفیق مرگ به هر کسی نمیرسه. هر کسی لیاقت نداره که بمیره. مثلا خود من محکوم هستم که توی این زندگی بمونم و بپوسم و هیچوقت هم صدام در نیاد. اما خدایا دیگه خسته شدم!
خدا زندگی رو برای بعضیا کوتاه و برای بعضیا طولانی میکنه. مثلا اونایی که دوست دارن بمیرن، محکومن که یک زندگی طولانی داشته باشن و اونایی که عاشق زندگیشون هستن، محکومن که زود بمیرن. نمیدونم که این چه سیاستیه که خدا داره. مثلا خود من میخوام که زودتر بمیرم، اما محکومم به یک زندگی طولانی.