در این مطلب مجموعه شعر عاشقانه ❤️ کوتاه و بلند از شاعران نامی را گردآوری کرده ایم. اشعار کوتاه و بلند عاشقانه را می توانید در مناسبت های خاص و یا بدون هیچ نوع مناسبتی برای ابراز عشق برای همسر و عشق خود ارسال کنید و حس عشق را در دل او روشن نگه دارید.

مجموعه شعر عاشقانه

عشق چیز عجیبے نیست
شاید
اما
من و تو
عجیب …
عاشق شده ایم !


سخته وقتےدلت گرفته
بیخودے به گوشےزل بزنے
درحالیڪه میدونےهیچڪس
تو هیچ جاے دنیا
حواسش به تو نیست
حتےتومجازیش…


تا ڪه انگور شود ” مے “
دو سه سالے بڪشد…
” تو “
به یڪ لحظه شدي…
ناب ترین باده ے عشق…


اشعار زیبای عاشقانه

درحسرت آغوش تو… هستم بغلم ڪن…
ازعطربروروے تو… مست هستم بغلم ڪن…
ڪے گفتہ ڪہ قرارہ … دور از تو بمونم…
من با احدے … عهدنبستم بغلم ڪن…


عشق یعنی در تو من معنا شوم
عشق یعنی با تو من دریا شوم
عشق یعنی قطره ای بر گل نشست
عشق یعنی مهر تو بر دل نشست
عشق یعنی سیب سرخ انتظار
عشق یعنی بی تو ، من امری محال
عشق یعنی یک سبد بوی بهار
عشق یعنی بیقرار بیقرار

شعر عاشقانه

شاملو نیستم
تا آن چنان ڪه او مے توانست
دوست داشتنم را ڪه در فراسوے مرزهاے تنت
از تو وعده ے دیدارے مے خواست
به بند شعر بڪشم
قبانے نیستم
تا با شعرهایم معناے دوست داشتن را تغییر دهم
و پوزش تمامے عاشقانه هایے ڪه در انتظارم هستند را بخواهم
تا به دنبال شعرِ تو بگردم
من فقط شاعرڪے هستم
ڪه اگر غربالے در دست بگیرے از تمامے پرت و پلاهایم
جز یڪ جمله به چیزے نمے رسے
تا با آن چشم در شعر چشمهایت بدوزم و بگویم
دوستت دارم


سرم در دام و تن در قید و دل در بندِ مهرِ او
مسلمانان در این حالت سفر کردن توان؟نتوان!


شعر عاشقانه برای همسر

– چند سالته؟
+ وقتی سرحالم ١٦سال، وقتی خسته ام ٢٥ سال
– الآن چند سالته؟
+ هزارسال..‏


بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است
جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…


اشک رازی‌ست
لبخند رازی‌ست
عشق رازی‌ست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود

احمد شاملو


میزنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشه بیتابی ام
میروم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم


گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

شعر عاشقانه

کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم


جان دلم امروز بیا
بنشین لحظه ای رو در روی من
چای عطردار میخواهم
چای از من ، عطرش با تو …


شعر دو بیتی عاشقانه

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد
بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

هاتف اصفهانی


بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی


شیرین تر از آنی که بگویم عسل هستی
در صحبت عشاق تو ضرب المثل هستی

در کار جهان خیر ندیدم ، به همه عمر
دیدم ز دو چشمت که تو خیرالعمل هستی

عاشق کشی تو همه جا شهرهء شهر است
مبهوت ازآنم، که توشاید اجل هستی

ابروی تو انگیزه شده، شعر بگویم
در صفحهء قلبم، توچه زیبا غزل هستی

شعر عاشقانه

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچهٔ خانهٔ تو
شور من
وِلوِله برپا می کرد…


شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه
ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه.


درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت


اشعار عاشقانه برای همسر

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم


ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟!
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﺪ
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯾﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ …

شعر عاشقانه

دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند


دیشب
قلبم را در کاسه رویا گذاشتم
بردم کنا پنجره
ماه به من لبخند زد
از پنجره آمد به دام من افتاد
تمام اتاق،
خیس شد از اشک شوق
تنهایی ام را باد با خود برد!


این سنگ خدایان که تبر می شکنند
روزی که بیایی از کمر می شکنند
بردار تبر را و بزن ابراهیم!
بت های بزرگ زودتر می شکنند


شعر زیبای رمانتیک برای عشق

و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ،
سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند


دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

رابعه قزداری


هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی


شعر عاشقانه

اگر باغم برن بر چیدن گل

گلی همرنگ و هم بوی تو خواهم

گفتی ز ناز ، بیش مرنجان مرا، برو …..

آن گفتنت که

بیش مرنجانم آرزوست ….


دیده را فایده آنست که دلبر بیند

ور نبیند چه بود فایده بینایی را


نمیدونی چه کاری با دلم کردی
نمیدونی چه غمگینم نفهمیدی
نمیشناسی منو از من چقدر دوری
تو این روزا چه بی رحمانه مغروری


ﺑﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﯼ
یک ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﺩﻩ ﺣﺴﺎﺑﻢ ﮐﺮﺩﯼ
ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﮐﺒﻮﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ
ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﯼ


به نام خدائی که هستی را با مرگ، دوستی را یک رنگ
زندگی را با رنگ، عشق را رنگارنگ، رنگین کمان را هفت رنگ
شاپرک را صد رنگ، و مرا دلتنگ تو آفرید . . .