گلچین زیباترین اشعار دو بیتی شهریار با شعر کوتاه و بلند عاشقانه و زیبا را در این بخش از آریا مگ برای شما عزیزان شعر دوست گردآوری کرده ایم.
زیباترین اشعار دو بیتی شهریار
بر سر در عمارت مشروطه یادگار
نقش به خون نشسته عدل مظفر استما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیاگر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان
چون قاف دامن باز چین زیر پر عنقا بیا
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی؟
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردیعشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
شعر دو بیتی زیبای شهریار
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردیشهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورستکافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
استاتوس از استاد شهریار
عالم ذوق و هنر
عاشق او باشد
و اوعاشقان مژده
که خود
عاشق ذوق و هنر است
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا
اشعار بلند از شهریار
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
زلف دوشیزه گل باشد و غماز نسیم
بلبل شیفته شوریده و شیدا باشد
سر به صحرا نهد آشفته تر از باد بهار
هر که با آن سر زلفش سر سودا باشد
رستخیز چمن و شاهد و ساقی مخمور
چنگ و نی باشد و می باشد و مینا باشد
یار قند غزلش بر لب و آب آینه گون
طوطی جانم از آن پسته شکرخا باشد
لاله افروخته بر سینه مواج چمن
چون چراغ کرجی ها که به دریا باشد
این شکرخواب جوانی است که چون باد گذشت
وای از این عمر که افسانه و رؤیا باشد
گوهر از جنت عقبا طلب ای دل ورنه
خزفست آنچه که در چنته دنیا باشد
شهریاراز رخ احباب نظر باز مگیر
که دگر قسمت دیدار نه پیدا باشد
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعه نوش گردش پیمانهی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانهی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانهی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود
هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانهی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانهی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح نالهی مستانهی تو بود
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من