در این مطلب آریا مگ مجموعه اشعار جدایی از عشق با مجموعه شعر کوناه و بلند درباره جدا شدن از عشق و همسر را آماده کرده ایم.
اشعار جدایی از عشق و یار
از تو جدا شدم
چون سیبی از درخت
دردِ کنده شدن با من است
اندوه پاره پاره شدن..
غبار جدایی گرفته است
این عشق را
بیا دستانم را بگیر
باید عشق تکانی کنیم…
قبول کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید
با یار موافق آشنایی خوشتر
وز همدم بی وفا جدایی خوشترچون سلطنت زمانه بگذاشتنی ست
پیوند به ملک بینوایی خوشترابوسعید ابوالخیر
دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرسهاتف اصفهانی
شعر بلند در مورد جدایی
یک پنجره بی اسقامت زیر باران
یک یاکریم خسته ام درگیر بارانگنجشک بازیگوش ِ احساساتی من
حالا اسیر افتاده در زنجیر باراناتش فشان سینه ام خوابش نمی برد
زیر نوازش های بی تاثیر بارانمی خواستم عادت کنم بر این جدایی
تا که سکوتم را شکست آژیر بارانازعابران مانده در باران بپرسید
از جوخه اعدام و حکم تیر بارانهر شب که دلتنگی اسیرم کرد دیدم
درخواب خود رویای بی تعبیر بارانغم هرکجا من را زمینم زد شنیدم
هرجای این میدان غم تکبیر بارانچتری که می پوشاند از باران چرا نیست
یک یاکریم خسته ام درگیر باران
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کیچون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کینامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کیدر آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره زنان تا کیبشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کیدل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کیای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کیاندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کیگر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کیگر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان میرو زین نام و نشان تا کیگفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کیعطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
اشعار غمگین جدا شدن از عشق
در هوایت بی قرارم روز و شب
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شبمولانا
با این همه جدایی
دنیا ادامه دارد
سخت است و تلخ و مبهم
اما ادامه دارد
مجنون اگر چه چندیست
دست از جنون کشیده
لطفاً به او بگویید
لیلا ادامه دارد..!
من و یک لحظه جدایی
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدامولانا
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانندشهریار
بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب
طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پائین
قصه تلخ مرا ، سرسره ها میفهمند
چقدر زمونه بی وفاست
نمی دونم خدا کجاست
یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟
گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد
بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟
تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد