در این مطلب متن و جملات در مورد زیرکی و باهوش بودن را آماده کرده ایم.
متن و جملات زیبا در مورد زیرکی و باهوشی
کسی که امکان رفتن به ارتفاع را در عضلات خود حس کند، به راستی باهوش است.
اشخاص زیرک از بدبختی ها و گرفتاری های دیگران آگاه و بیدار می شوند
ولی اشخاص نادان از بلاهای خود عبرت نمی گیرند.
امید و رویای یک مرد عمل این است که در زمانهای بی نهایت دشوار و در موارد پیچیده و سخت
نسبت به ادراک حیوانی و هوش فطری خویش اطمینان خاطر کامل به دست آورد.
دل به دریا بزنید و درباره ی هر چه برایتان پرسش برانگیز است٬بپرسید این عین زیرکی است
عادت، دستان ما را هوشمندتر و هوش ما را بی دست و پاتر می سازد.
متن در مورد باهوشی
هیچ چیز روشن تر از این واقعیت، فقر اندیشه را بروز نمی دهد
که انسان بتواند به حساب دیگران با فراست [ =با فهم و درک ] باشد.
کسی که دیگری را دوست دارد و به راستی به او عشق می ورزد
هر روز تلاش می کند یک کشیش دهکده ای باشد که دوست دارد
همه شب خیابان های تنگ و پرپیچ و خم خود را طی کند و
در محیط اندیشه و هوش و استعداد محبوب خود گردش نماید
متولدین اسفند ماه اغلب افرادی شجاع و سخاوتمند، زیرک و فهیم هستند
در انجام کارها گاه توانا و گاه ناتوان جلوه میکنند
اغلب در جوانی و پیری پاکدامن بوده و از کسب و کار
حلال، سود خوبی نصیبشان میشود
این افراد گاه از دیگران دلگیر میشوند، اما از آنان کینه به دل نمیگیرند ….
جملات زیبا در مورد زیرکی
به هر اندیشه و هوش و ادراکی، غذای ویژه ی خودش را باید تجویز کرد
که مطابق با اشتهای آن اندیشه باشد.
دیروز شیطان را دیدم
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛
فریب می فروخت!!
مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و…
هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد
بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند
و بعضی پاره ای از روحشان را
بعضی ها ایمانشان را میدادند
و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندیدو دهانش بوی گند جهنم میداد،حالم را به هم میزد،انگار ذهنم را خواند
موذیانه خندید و گفت :
من کاری با کسی ندارم
فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم
نه قیلوقال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد
می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند
آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میکنی
تو زیرکی و مومن،زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد
اینها ساده اند و گرسنه،در ازای هرچیز فریب میخورند
ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد ک لابه لای چیز دیگر بود
دور از چشم شیطان آنرا برداشتم و توی جیبم گذاشتم
با خود گفتم:بگذار یکبارم که شده کسی چیزی را از شیطان بدزدد
به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم
توی آن اما جز غرور چیزی نبود
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت
فریب خورده بودم،فریب
دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود!
فهمیدم ک آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشتم
تمام راه دویدم،تمام را لعنتش کردم،تمام راه خدا خدا کردم
میخواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم
به میدان رسیدم،شیطان اما نبود
آنوقت نشستم و های های گریه کردم،اشک هایم ک تمام شد
بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم
ک صدایی شنیدم….
صدای قلبم را
و همانجا بی اختیار ب سجده افتادم و زمین را بوسیدم
به شکرانه قلبی ک پیدا شده بود.
زیرکانه خوبی کنید
تابلو خوبی کردن
حال ادم را
بد می کند ..
دوباره آمده ای اینبار شیرین تر از قبل دروغ می بافی زیرکانه تر لبخند می زنی و
دلبرانه تر ناز می کنی ! اما نازنین بعد از رفتنت دلم مرد و خیلی وقت است
که مغزم تصمیم می گیرد نه دلم ! پس لوند و دلبرانه که هیچ
عاشقانه و صادقانه هم که بیایی من دیگر نیستم !
دلــــم یک اتفاق ســاده میخـــواهد…
مثل شکســــتن گلدان شمعدانی کنار حوض مادر بزرگ و در پی آن غرغر های بی امانش…
و خنده های ریز ریز کودکی که دستپاچه تکه های گلدان فیروزه ای او را جمع میکند…
یک رویای ناب…
مثل مشت کردن اولین خوشه ی نور در آخرین ظهر تابستان
و گریز زیرکانه اش از لابه لای انگشتانم…
یک حضور بی منت… مثل رسیدن یک دوست،
که سالهاست بودنش را فراموش کرده بودم
دلم یک آرزویِ محال میخواهد…
مثلِ بودنِ تو….