شنیدن و یا خواندن یک شعر زیبا یکی از سرگرمی های ایرانیان است. در این بخش هم مجموعه ای از اشعار زیبا را گردآوری کرده ایم که که با موضوعات عاشقانه و … می باشند و امیدواریم مورد توجه شما قرار بگیرد.

مجموعه شعر زیبا از شاعران معروف

بی‌ عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است؟

یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است

زیباتر از نگاهت نتوان سرود شعری

شعر تو، شاعر من، کامل‌ترین کلام است

حسین منزوی


آن گاه که در تنگنای جوانی و آزرم

با خرمنی تمنای آرام، به تو رو آوردم

تو بر من خنده زدی و عشق مرا بازیچه‌ی خود کردی.

اکنون دیگر از این بازی خسته‌ای و

با چشم‌های کم فروغت از سیر تنگنا و نیاز مرا می‌نگری و خواهان عشقی هستی

که در آن روزگاران نثارت می‌کردم افسوس، آن عشق، دیگر دیری فشرده ست و و توان باز آمدنش نیست.

روزگاری از آن تو بود آن عشق!

اکنون دیگر نامی نمی‌شناسد و خواهان تنهایی است.

هِرمان هِسِه


شعر زیبا

ماهرویا! در جهان آوازه‌ی آواز توست

کارهای عاشقان ناساخته از ساز توست

هرکجا نظمی است شیرین قص‌ های عشق توست

هر کجا نثریست زیبا، نام‌های ناز توست

صد هزاران دل فدا بادا دلی را کو ز عشق

سال و ماه و روز و شب مشغول و شاهد باز توست

دلبرا! دل‌های مردان جمله ملک غنج توست

گلرخا! جان‌های پاکان جمله ملک ناز توست

هر کجا چشمیست بینا بارگاه عشق تو

هر کجا گوشیست والا، عاشق آواز توست

سنایی


اشعار زیبای عاشقانه

چه خوش است با خیال تو نهفته راز کردن

به زبان بی‌زبانی سیر شکوه باز کردن

سر راه جلوه‌ات را به صد آرزو گرفتن

نگه نیازمندی به غرور و ناز کردن

نمکین بود که صحبت به تو اتفاقم افتد

من و سوز عشق گفتن، تو و عشوه ساز کردن

به تبسمی دلم ده که به رغم بخت خواهم گله از جفای هجران به تو دلنواز کردن

حزین لاهیجی


شعر زیبا

ای دوست به خدا دوری تو دشوار است
بی تو از گردش ایام دلم بیزار است
بی تو ای مونس جان، دل ز غمت میسوزد
دل افسرده من طالب یک دیدار است
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است
دلم برای رفیقان با وفا تنگ است


شعر زیبا

آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

حافظ شیرازی


شعر نو عاشقانه زیبا

کاش می‌ توانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
د‌لش دریا بود و
خانه‌ اش برکه

رضا کاظمی


شعر زیبا

اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می‌ خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است

خیام


در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

شهریار


شعر زیبا

در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب

مولانا


اشعار بلند عاشقانه و زیبا

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه ی را پوزش بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش ان نیست که از شعله او خندد شمع
آتش ان است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن رابه قلم شانه زدند


باز آمد این ماه این ماه آسمان

با سفره ای قشنگ با حالت کمان

باز این دلم پر میشود از بانگ خوش صدا از فریاد اذان

این ماه عاشقی ماه نزول خیر شاه ماه سالیان ماه رمضان

صاحبی دارد ولی این ماه عاشقی

شیر خدا مولای متقی آقا امام علی

این ماه فرصتی است بازم رها شویم

تاردکنیم شبی از مرز بگذریم بازم بهار شویم

پر می شود صدف ٍ گل می کند کلام ٍٍخوش می شود صدا

آن قدر که زیباست ٍشیرین و دلرباست ٍحرف دل خداست

قرآن با صفاست.


شعر زیبا

این چند ماه

که منتظرت بودم

به اندازۀ چند سال نگذشت

به اندازۀ همین چند ماه گذشت

اما فهمیدم

ماه یعنی چه

روز یعنی چه

لحظه یعنی چه

این چند ماه گذشت

و فهمیدم

گذشتن، زمان، انتظار

یعنی چه


شعر زیبا

گلچینی از شعر زیبا در مورد ماه

نشسته ام شبان بیشمار

تا سپیده دم به انتظار

با دلی پراز بهانه بیقرار

نوشته ام بسی تو را

به لوح دل

به قطره های شبنم نگاه منتظر

چو آسمان که شب نقاب تیرگی به رخ کشد

میکشانیم به وسعت سیاه بخت خویش

مینشانیم به خلوت و سکوت بی کسی

تکه تکه میشود دلم

به چشمک ستاره ها

به حسرت حضور ماه

به بزم عاشقانه شب و

نگاه مست سایه ها

تو ماه من

کجای آسمان دل نشسته ای؟

که ُرخ ز مهر دیده ام گُسسته ای

که دل به حسرت ندیدنت شکسته ای

دلم هزار بهانه میشود

به انتظار دیدنت

چرا تو ماه آسمان دل نمی شوی؟


شعر زیبا

آرام گرفته ماه در

برکه ی آب

انگار در آغوش تو

شب رفته بخواب

گیسوی تو بازیچه ی

انگشت نسیم

ای عشق فقط تو جای خورشید بتاب


خوشتر از جان خود چه باشد جان فدای خاک تو

خوبتر از ماه چه بود ماه در تو ناپدید


گر ناله و آه آمد زان پرده ماه آمد

نظاره مه خوشتر ای ماه ده و چارم


روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد


شعر زیبا

صورت ماهت
به آسمان سیاه افکارم
نور می پاشد
مثل ماه


اشعار زیبا و دوبیتی های مفهومی و زیبا

دل تو کی ز حالم با خبر بی
کجا رحمت باین خونین جگر بی
تو که خونین جگر هرگز نبودی
کی از خونین جگرها با خبر بی

باباطاهر


کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کــــاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
دست و پای عشق را زنجیر کرد


شعر زیبا

شعر مفهومی و کوتاه

وقتی نیستی
شعر ، دروغی ناخوشایند است
اما وقتی هستی
دروغ هم شعریست
شعری زیبا

رسول یونان


آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت


شعرهای بسیار زیبا و مفهومی
وفا داری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گل دیگر سرایند

سعدی


اشعار نو مفهومی

آدمی را معرفت باید
نه جامه از حریر
در صدف بنگر که او را
سینه ی پُرگوهر است…


موج می زند
بر کلافگی خیابان
حضور خسته ی آفتاب
شهر پر از ماهی هایی ست
که تا ارتفاع هزار پا از سطح دریا
در آکواریوم آرزوهای شان
برج می سازند
یک نفر در خیابان فریاد می زند:
باید در ابرها شنا کرد


نشسته ام تک و تنها، برابری که ندارم
سکوت من همه معناست به باوری که ندارم
صدای نم نم باران که می زند به خیابان
مرا به یاد تو می بُرد، به مادری که ندارم


گلچین اشعار مفهومی

حسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید…

مجتبی کاشانی


عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار می‌ کشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار می‌کشد

وحشی بافقی


تک بیتی های مفهومی

چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

خیام


چه سرنوشت غم‌ انگیزی که کِرم کوچک ابریشم
تمامِ عمر قفس میبافت ولی به فکرِ پریدن بود..


از برکه
به دریا بزن!
تنهایی‌اَت
بزرگ شده است مرد


عشق
قصه‌ای بود که مادربزرگ
شب‌های زمستان برایم می‌بافت:
یکی از رو، دو تا از زیر،…
بالاپوشی که هیچ‌گاه گرمم نکرد!


کسی که دوستش دارم،
غزل است
اسمش که نه
چشم هاش


پروانه نیستم اما
سال‌هاست دور خودم می‌چرخم وُ
می‌سوزم
رفتن‌َت در من
شمعی روشن کرده است انگار!


قایقت می‌شوم
بادبانم باش
بگذار هرچه حرف
پشت سرمان می‌زنند مردم،
باد هوا شود
دورترمان کند


مرا ببوس!
روزهای سختی در پیش است
بگذار تو را
کمی پس‌انداز کنم


رسیده‌ام به تو
اما هنوز دلتنگ‌اَم!
انگار به اشتباه،
جای طلوع
در غروبِ چشم‌هایت
فرود آمده باشم!


اتفاقِ تازه ی منی
خدا هم اگر خواست نیفتی
بیفت!


دلم باران می‌خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ گاه به خانه ی تو نرسد!


کاش می‌توانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
د‌لش دریا بود و
خانه‌اش برکه

رضا کاظمی


لب بر لبت
چنانت به درخت بچسبانم به دلتنگى
که درخت شوى
که رفتن اگر بخواهى
نتوانى
که بمانى


منم
درختی که
برگ هایش را ریخت
تا تو
ماه را
از میان شاخه هایش
تماشا کنی


در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود