مجموعه ای از اشعار پاییزی عاشقانه با مجموعه شعر کوتاه و بلند زیبا و احساسی از شاعران معروف برای فصل خزان را در این بخش آریا مگ گردآوری کرده ایم.

اشعار زیبای پاییزی عاشقانه

جنگل, بـه خواب رفته, درختان, خزان زده

تصویر مرگ در همه ی ی جا آشیان زده

جریان رایج خفقان در مسیر رود

مُهرِ سکوت بر دَهَنِ ماهیان زده


در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر

ای مانده در کاشانه‌ام جای تو خالی

نازنین دردانه‌ام, نشکن دل ِ دیوانه‌ام

ای در خزان ِ خانه‌ام, جایِ تو خالی

حسین منزوی


پاییز دوباره پاییز…
فصلِ تکرارِ پایان ها ،پایانِ تکرارها
قرارِ عاشقانه ی برگهای زرد
در جَوارِ خلوتِ دیوارها

داغْ نوشیدنِ قهوه های سرد
در هوای پُر تبِ دیداره

هدیه قادری

اشعار پاییزی عاشقانه

پاییز که می شود

حرف شال را نمی زني

تا خیال‌بافی‌ام

گردن تو باشد

میلاد آهنگربهان


سرد و بی طاقت و یک ریز، دلم می‌لرزد

دو قدم مانده به پاییز، دلم می‌لرزد

الهام عمومی


تنهاتر از من و تو
پاییز
مسافری غریب است
که از پلِ بی انتهایِ غروب می‌گذرد
پاییز است که باید از این پل بگذرد

عباس صفاری

اشعار پاییزی عاشقانه

ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی

گه فصل خزان و گه بهار آوردی

مردان دنیا را همه ی ی ی بردی بـه زمین

نامردان را بـه روی کار آوردی

ابوسعید ابوالخیر


اشعار کوتاه عاشقانه پاییزی

پاییز شد که خاطره‌ها دوره‌ام کنند

فصل خزان، محاکمه دوره گردهاست

فرامرز عرب عامری


برگ‌ریزان که راه انداختی
واژه هایمان جان گرفت
ما از تو شعر گفتیم
دل انارها خون شد

حالا
رگبارهایت را تند تر کرده‌ای
می‌خواهی به زمستان برسی

لطفاً
تا شعرهایمان دم بکشد
کمی دیگر پاییز باش

اشعار پاییزی عاشقانه

برگ از پی برگ بر زمین ریخته است

اي باد چه در گوش طبیعت گفتی؟

میلاد عرفان‌پور


زمین سمفونی برگ‌هاست

نم می زند باران

بدجور بوی غربت میدهد این هوا

نبش قبر خاطرات مرده است انگار

فصل تنهایی‌ ست

پاییز است، پاییز است حالا

فرشته فکور


اشعار پاییزی عاشقانه

وقتی خزان میرسد

ناله‌هاي‌ حزین سازی آشنا

با کشش یکنواخت

قلب مرا می‌نوردد

نمی خواهم گذر زمان را باور کنم

یک مرتبه صدای زنگ ساعت

مرا بخود می‌آورد

حس میکنم زمان خیال ایستادن دارد

خودم را آهسته به باد می‌سپارم

نسیم بداندیش

مرا چون برگی پژمرده با خود میبرد

من در رنگ باخته خود

و رودخانه نزدیکمان غرق میشوم

محمد علی رستمی


اشعار پاییزی عاشقانه

چیزی که ویران‌مان میکند پاییز نیست
مثل کودکی که با بی‌اعتنایی به سیبی نگاه می کند
به آسمان خیره مانده‌ام

آسمانی که بین طلوع و غروبش

حتی سنجاقکی پوست نمی‌اندازد

آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است

و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه

محمد رضا رحمانی


اشعار کوتاه پاییزی عاشقانه جدید

و من سکوت خسته پاییزم

دلتنگ‌تر از برگ مجروح باغ تنهایی‌ها

و صدایم صدای سکوت غروب

من همان شعرم برای رفتن
برای از غروب گذشتن

من همان باد پاییزم

روی رگبرگ‌هاي‌ مجروح قلب شکسته


اشعار پاییزی عاشقانه

باغ بی ‌برگی
خنده‌اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در ان

سلطان فصل‌ها، پاییز

مهدی اخوان ثالث


کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال‌انگیز بودم

برگ‌هاي‌ آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد می ‌شد

آسمان سینه‌ام پر درد میشد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد

اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد

وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم

فروغ فرخزاد


اشعار پاییزی عاشقانه

پاییز، برگ‌هاي‌ ریخته را نمی‌شمرند

قصه

قصه ویرانی ست

و کسی نشمارد، این برگ هاي‌ ریخته را

قدسی قاضی نور


پاییز را میخوانم

تا شاید باران بیاید

تا باز برویَد، زنده شود

امان از این آفتاب بی دریغ

هیچ ابری در آسمان نیست

در زندان گریه اسیر مانده‌ام


اشعار پاییزی عاشقانه

منطقِ پاییز

مثل بی‌منطقیِ زنی ست

که وقتی دارد از زندگی مردی می رود

موهایش را رنگ میکند

کامران رسول زاده


شعر پاییزی کوتاه برای همسر

دلم برای انارها تنگ است

برای دانه‌هاي‌ سرخ و سفید

یاقوت‌هاي‌ عاشق

منتظرم تا برگ‌ها زرد شوند

تا انارها سرخ شوند

و پاییز بیاید و همه ی عاشق شوند

پاییز بیاید و دلتنگی من شاید

با همه ی‌ برگ‌هاي‌ خزان زده

کم کم بریزد

مجید مصطفوی


آرام شده‌ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد

رضا کاظمی


اشعار پاییزی عاشقانه

پاییز، این فصل زیبای سال

با غربتش آمده است

امروز برگی به زمین افتاد

و هرگز به شاخه برنگشت

وقتی دست‌هاي‌ زرد برگ

به امید یافتن پناهگاهی

در آسمان خواب شاخه را می دید

درخت مرده بود

آری شروع راه پاییز است


پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است

خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است

بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی

زیبایی زندگی به مرگی سرخ است

هادی فردوسی


پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک

اینک، بر این کناره دشت، اینک

این کوره راه ساکت بی رهرو

آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک

ان کوچه باغ خلوت و خاموشت

از یاد روزگار فراموشت

پاییز جان! چه سرد،‌ چه درد آلود

چون من تو نیز تنها ماندستی

اي فصل فصل‌هاي‌ نگارینم

سرد سکوت خودرا بسراییم

پاییزم! اي قناری غمگینم

مهدی اخوان ثالث


تو هم همرنگ و همدرد منی، اي باغ پاییزی

چو می‌پیچد میان شاخه‌هایت هوی هوی باد

به گوشم از درختان هاي‌ هاي‌ گریه می آید

مرا هم گریه می‌باید؛مرا هم گریه می‌شاید

مهدی سهیلی


پاییز یک شعر است یک شعر بی‌مانند

زیباتر و بهتر از انچه میخوانند

پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست

مانند افسون است مانند یک رؤیاست

با برگ می‌رقصد با باد میخندد

در بازی‌اش با برگ او چشم می‌بندد

تا میشود پنهان برگ از نگاه او

پاییز میگردد دنبال او، هر سو

هرچند در بازی هر سال، بازنده‌ست

بسیار خوشحال است روی لبش خنده‌ست

مانند یک کودک خوب و دل انگیز است

یا بهتر از اینها: پاییز، پاییز است

ملیحه مهرپرور


اي چرخ بسی لیل و نهار آوردی

گه فصل خزان و گه بهار آوردی

مردان جهان را همه ی بردی به زمین

نامردان رابه روی کار آوردی

ابوسعید ابوالخیر


شعر بلند عاشقانه پاییزی

وزیدن گرفته‌ست باد خزان

به گوش آید از دور داد خزان

گل و سبزه و برگ‌هاي‌ قشنگ

مباشید غافل ز یاد خزان

نخواهد ز بین شما هیچ یک

برد جان بدر از جهاد خزان

به سویی فتد هر یک از جمعتان

ز توفان تند ز یاد خزان

کنونی که هستید بر شاخه‌ها

به دور از گزند و عناد خزان

از این بزم جانبخش سودی برید

که محوش کند انجماد خزان

مهدی رستادمهر