مجموعه ای از بهترین شعرهای کوتاه عاشقانه وحشی بافقی را در این پست از آریامگ برای شما عزیزان آماده کرده ایم.
به نام چاشنی بخش زبانها
حلاوت سنج معنی در بیانها
شکرپاش زبانهای شکر ریز
به شیرین نکتههای حالت انگیز
شعر عاشقانه وحشی بافقی
زبان دان رموز کیمیا کیست
که گویم حل و عقد کیمیا چیست
نه بحث ما در آن امر محال است
که در اثبات و نفیش قیل و قال است
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی ، بازآشده نزدیک که هجران تو ، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآکردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی ، بازآرفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی ، بازآوحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی ، بازآ
بسیار گرم پیش منه در هلاک ما
اندیشه کن ز حال دل دردناک ما
زهر ندامتیست که بردیم زیر خاک
این سبزهای که سر زده از روی خاک ما
مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن
کاین حسن تست از اثر عشق پاک ما
بیرون دویدهایم ز محنت سرای غم
معلوم میشود ز گریبان چاک ما
وحشی ریاض همت ما زان فزونتر است
کاوراق سبز چرخ شود برگ تاک ما
شوقیست غالب بر دلم ازنو، به دل جا کرده ای
جانم گرفته در میان عشق هجوم آورده ای
ای صید کش صیاد من تاب کمندت بازده
تا چند دست و پا زند صید گلو افشرده ای
ای عقل برچین این دکان از چار سوی عافیت
کامد به بد مستی برون رطل پیایی خورده ای
چون معدن الماس شد از عمزهٔ تو سینه ام
رحمی که پهلو مینهد آنجا دل آزرده ای
ای غیر ،دل داری تو هم اما دلت را نور کو
در هر مزار افتاده است اینسان چراغ مرده ای
گو مرغ آیی ره بتاب از ما سمندر مشربان
یعنی به آتش در شدن ناید ز هر افسرده ای
وحشی چه معنیها که تو کردی به این صورت عیان
تا ره به این معنی برد کو پی به معنی برده ای
کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست
چیست عشق و کیست مرد عشق و درد مرد چیست
گلشن حسنی ولی بر آه سرد ما مخند
آه اگر یابی که تاثیر هوای سرد چیست
ای که می گویی نداری شاهدی بر درد عشق
جان غم پرورد و آه سرد روی زرد چیست
آنکه می پرسد نشان راحت و لذت زما
کاش پرسد اول این معنی که خوب و خورد چیست
گرنه عاشق صبر می دارد به تنهایی ز دوست
آنچه می گویند از مجنون تنها گرد چیست
وحشی از پی گر نبودی آن سوار تند را
می رسی باز از کجا وین چهره ی پر گرد چیست
شعر عاشقانه کوتاه وحشی بافقی
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زندهام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که مینگری هست چارهای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست ؟
آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست ؟
جانم از غم بر لب آمد آه ازین غم ، چون کنم ؟
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست ؟
ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین
رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست ؟
دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند
آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست ؟
محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا
مایه ی عیش دل اندوهگین من کجاست ؟
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــدمزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهیدبر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظجای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنیدروز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــدروی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفــــت
شعر عاشقانه وحشی بافقی
ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس
اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما
رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری
کردست اینچنین و ندیدست گرد ما
سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست
تا ریختیم با تو، بد افتاد نرد ما
وحشی گرفت خاطر ما از حریم دیر
رفتیم تا کجاست دگر آبخورد ما
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب دیرینه ی محبت ماست
تو و خلاف مروت خدا نگه دارد
به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند
به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
به دیگری نگذاریم ، مردهایم مگر
نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست
تویی که عزت ما میبری به کم محلی
و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست
به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم
کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست
هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد
کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست
اکسیر حیات جاودانم بفرست
کام دل و آرزوی جانم بفرست
آن مایع که سرمایهٔ عیش و طرب است
آنم بفرست و در زمانم بفرست
شعر کوتاه وحشی بافقی
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
جان در غم بالاش گرفتار بلاست
از دوری او به ناخن محرومی
سد چاک زدیم سینه جایش پیداست
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیمدل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیمرم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیمنام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیمصد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیمسر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیموحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
می توانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست
امتحان صبر خود کردم، شکیباییم هست
سوی تو گویم نخواهم آمد اما، می شنو
ایستاده بر در دل، صد تقاضاییم هست