در این بخش اشعار در مورد زندگی و شعر کوتاه زیبا در مورد حس زنده بودن و عشق را ارائه کرده ایم.

شعر در مورد زندگی

زندگی با بد و خوبش شکل یک بازیه اما
نباید غافل از این شد چی به جا می‌مونه از ما

بازیه زندگی رسمش گاهی برد و گاهی باخته
بازی اسمش رو زبوناست که یه عمر با همه ساخته

من و تو با دست خالی نه شکستیم نه بریدیم
از پس این همه دیوار آخرش به هم رسیدیم

رگ خواب لحظه هارو دست بیداری سپردیم
عشق هم باورمون شد اگه باختیم اگه بردیم

با تو هرچی اتفاقه خاطره می‌شه همیشه
پاشو بی پرده خطر کن برد و باخت تجربه می‌شه


شعر نو در مورد زندگی

متن آهنگ زندگی سیروان خسروی

یه صبحه دیگه، یه صدایی توی گوشم میگه

ثانیه‌های تو داره میره

امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره

نم نم بارون، می‌زنه به کوچه و خیابون

یکی می‌خنده یکی غمگینه

زندگی اینه، همه قشنگیش اینه

خورشید و نو رو ابرای دور و

هر چی که رو زمین و آسمونه

بهم انگیزه میده

رها کن دیروزو زندگی کن امروزو

هر روز یه زندگیِ دوباره ست یه شروعِ جدیده

دوست دارم زندگی رو، دوست دارم زندگی رو

خوب یا بد، اگه آسون یا سخت، نا امید نمی‌شم

چون دوس دارم زندگی رو، دوس دارم زندگی رو

چشماتو وا کن

یه نگاه به خودت و دنیا کن

اگه یه هدف تو دلت باشه

می‌تونه کل دنیا تو دستای تو جا شه

چون همه دنیا می‌سازه واسه تو کابوس و رویا

یکی بیداره و یکی خوابه

راهتو مشخص کن، این یه انتخابه

اگه ابرای سیاه و دیدی

اگه از آینده ترسیدی

پاشو و پرواز کن رو به افق های دور

نگو به سرنوشت می‌بازی

تو بخوای فردا رو می‌سازی

پس دستاتو ببر بالا و بگوووو:

دوست دارم زندگی رو، دوست دارم زندگی رو

خوب یا بد، اگه آسون یا سخت، نا امید نمی‌شم

چون دوس دارم زندگی رو، دوس دارم زندگی رو


شعر نو در مورد زندگی

نابینای توام

نزدیک‌تر بیا

فقط به خط بریل می‌توانم که تو را بخوانم،

نزدیک‌تر بیا

که معنی زندگی را بدانم

محمد شمس لنگرودی


اشعار زیبا درباره زندگی

زندگی در بردگی شرمندگی است

معنی آزاد بودن زندگی است

سر که خم گردد به پای دیگران

بر تن مردان بود بار گران

بنده حق در جهان آزاده است

مست وی فارغ ز جام و باده است

خلیل الله خلیلی


گیرم همه جای جهان جهنم

گیرم دست‌های زمین

بی بذر و

بی‌خنده

گیرم چنته زمان

بی عشق و

بی «هر چه تو می‌گویی» اصلاً

کافی بود کمی

فقط کمی

پنجره را باز کنی

زندگی

از پنجره‌های بسته رد نمی‌شود

مهدیه لطیفی


دیدم، خودم دیدم، پروانه قشنگی

هی در گلوی من می‌رقصید

من داشتم برای یک ستاره ترانه می‌خواندم

دیدم، خودم دیدم، یک قناری قشنگ، از آن همه آواز،

تنها حنجره تو را نشانم می‌داد

زندگی چقدر زیباست «ری را»!

دیروز نامه عزیزی از شیراز آمد

نامه‌اش، زبان شقایق بود

انگاری هر واژه، باورکن!

هر واژه به واژه دیگر عاشق بود

عجیب است، من شبکور،

جهان را چه قشنگ می‌بینم

سیدعلی صالحی


شعر نو در مورد زندگی

گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود

اینک هزار بار، رها کرده بودمت

زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی

در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت

هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید

آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست

اما درین فریب، فسون ها نهاده ای

در پشت پرده، هیچ مداری جز این فریب

لیکن هزار جامه بر اندام او کنی

چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت

او را طلب کنی و مرا رام او کنی

روزی نقاب عشق به رخسار او نهی

تا نوری از امید بتابد به خاطرم

روزی غرور شعر و هنر نام او کنی

تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم

در دام این فریب، بسی دیر مانده ام

دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

ای زندگی، دریخ که چون از تو بگسلم

در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

نادر نادرپور


چه خوش باغیست باغ زندگانی

گر ایمن بودی از باد خزانی

چه خرم کاخ شد کاخ زمانه

گرش بودی اساس جاودانه

از آن سرد آمد این کاخ دلاویز

که چون جا گرم کردی گویدت خیز

چو هست این دیر خاکی سست بنیاد

به باده‌اش داد باید زود بر باد

ز فردا و ز دی کس را نشان نیست

که رفت آن از میان وین در میان نیست

یک امروز است ما را نقد ایام

بر او هم اعتمادی نیست تا شام

بیا تا یک دهن پرخنده داریم

به می جان و جهان را زنده داریم

به ترک خواب می‌باید شبی گفت

که زیر خاک می‌باید بسی خفت


من آویخته از طناب

تو شلیک کردی

تو شلیک کردی به طناب

برگشتم به زندگی

به شلیکِ دست‌های تو

اشتباه کرده بودند

دارند دوباره نشانه می‌روند

قلبم را

حالا درست نشانه گرفتی

بزن

به قلب هدف

زندگی همین‌ است

که شلیک می‌شود از دست‌های تو


زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست

علت عاشق ز علت ها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست

من میان جسم‌ها جان دیده‌ام

درد را افکنده درمان دیده‌ام

دیده‌ام بر شاخه احساس‌ها

می‌تپد دل در شمیم یاس‌ها

زندگی موسیقی گنجشک‌هاست

زندگی باغ تماشای خداست

گر تو را نور یقین پیدا شود

می‌تواند زشت هم زیبا شود

حال من در شهر احساسم گم است

حال من عشق تمام مردم است

زندگی یعنی همین پروازها

صبح ها، لبخندها، آوازها

ای خطوط چهره‌ات قرآن من

ای تو جان جان جان جان من

با تو اشعارم پر از تو می‌شود

مثنوی‌هایم همه نو می‌شود

حرف‌هایم مرده را جان می‌دهد

واژه‌هایم بوی باران می‌دهد