متن های زیبا و جملات غمگین در مورد غروب و عکس نوشته های پروفایل در مورد غروب خورشید را در این بخش آریا مگ آماده کرده ایم.
متن و جملات غروب
دیروز غروب
پیاده روهای غمگین را قدم میزدم
عابران بی تفاوت از کنارم
سکوتم را لگد می کردند
زیر هجوم افکارم
تو را آرزو کردم
کاش یکی ازاین عابران بودی
هیچ نگاهی آشنا نبود
جز کودک فال فروشی که نگاه غمگینش بغض مرا به انفجار رساند.
از غروبی که سایه ام را
کاشته ام
هیچ شکوفه ای
طعم بوسه خورشید را
نچشیده است.
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید.
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
به سلامتى همه ی اونایى ک دلشون از یکى دیگه گرفته
ولى براى این کـه خودشون رو آروم کنند میگن:به خاطره غروب خورشیده
گفته بودی عجیب دلتنگی
دل من هم برای تو تنگ است
پیش من هم غروب زیبا نیست
پیش من هم طلوع کم رنگ است.
غروب ها گواه آنند که
پایان ها هم می توانند زیبا باشند…
متن در مورد غروب خورشید
هر غروب
می آید و مرا در آغوش می گیرد
تنها
“تاریکی” ست که مرا خوب می فهمد.
روزهایم
هم چون برگ های پاییز
غروب کـه میشود میوفتد …
نمیدانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟!
فقط میدانم پاییز اسـت
پنجره را باز میکنم
طلوع را می بینم و غروب را فراموش می کنم
از این کـه در قلبم هستی افتخار می کنم
روزهایم هم چون برگهای پاییز غروب کـه میشود
میوفتد . . .
نمیدانم درخت زندگی ام چند برگ دارد. . . ؟
فقط میدانم پاییز اسـت
همه ی در انتظار غروب خورشید آسمان من اند…
نمیدانند ناخدای بی نام بی تو راه را گم میکند
چون بـه چشمک ستاره ی قطبی دل نبسته اسـت
شمال و غروب و معمای تو
کدوم روز خوب تماشای تو
امان از نم جاده و بغض من
می بارم برای سبک تر شدن
کدوم ساحل دنج پهلو تو
بشینم پی ردی از بوی تو
صدف تا صدف اوج غم با منه
دل تنگمو صخره پس میزنه
جملات غمگین در مورد غروب خورشید
دیروز غروب
پیاده روهای غمگین را قدم میزدم
عابران بی تفاوت از کنارم
سکوتم را لگد میکردند
زیر هجوم افکارم
تو را آرزو کردم
کاش یکی ازاین عابران بودی
هیچ نگاهی آشنا نبود
جز کودک فال فروشی کـه نگاه غمگینش بغض مرا بـه انفجار رساند
خیال نکن اکر برای کسی تمام شدی..
امیدی هست…
خورشید…
از انجا کـه غروب میکند..
هیچگاه طلوع نمیکند
دوستت دارم تمام و کمال
از شرق پیشانیت
تا غروب لبخندت
از جنوب چشمهایت
تا شمال نفس هایت
دوستت دارم تمام و کمال
گفته بودی عجیب دلتنگی
دل من هم برای تو تنگ اسـت
پیش من هم غروب زیبا نیست
پیش من هم طلوع کم رنگ اسـت
روزهایم
هم چون برگ های پاییز
غروب کـه میشود میوفتد …
نمیدانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟!
فقط میدانم پاییز اسـت
وقت غروب است خورشید زیباست
مثل عروس است از دور پیداست
یک ابر نازک افتاده رویش
مانند یک تور بر روی مویش
داماد پس کو؟ او توی راه است
من شک ندارم آقای ماه است
جشن عروسی در آسمان هاست
صدها ستاره همان آن هاست
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا بــــا تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چـــــــه سروقت مرا هــــــم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مـــــــــرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما بــه اندازه هــــم سهـــــم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تـــو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعـــم غـــزلــــــم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمــزمه ام را همــــه شهر شنید