گلچین زیباترین اشعار ادبی و مجموعه شعر از شاعران معروف را در این بخش آریا مگ ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.

اشعار ادبی زیبا از شاعران معروف

گفٖته بودم که
به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که
به دریا بزنم یا نزنم…


بوی زلف او
حواسم را
پریشان کرد
و رفت……


در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب

مولانا


مَگَر جانی
که هَرگَه آمَدی ناگه بُرون رَفتی؟
مَگَر عُمری
که هَر گَه می رَوی دیگَر نِمیایی؟!!!!…


شعرهای ادبی زیبا و کوتاه با گزیده ای از اشعار از شاعران معروف

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

حافظ


جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست
هر که را باشد توکل کار او دشوار نیست


شعرهای ادبی زیبا و کوتاه با گزیده ای از اشعار از شاعران معروف

یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده

خواجه عبدالله انصاری


شعر ادبی زیبا و عاشقانه

ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن

امیر خسرو دهلوی


شعرهای ادبی زیبا و کوتاه با گزیده ای از اشعار از شاعران معروف

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

حافظ شیرازی

 


یاد ایامی که هر دَم یاد ما بودی بخیر

محمد حسین رحمتی


هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری

مولانا


شعرهای ادبی زیبا و کوتاه با گزیده ای از اشعار از شاعران معروف

اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می‌ خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است

خیام


شعر نو ادبی زیبا

از جنون من و
حسٖن تو سخن بسیارست
قصه ما و تو
از لیلی و مجنون کم نیست..


شعرهای ادبی زیبا و کوتاه با گزیده ای از اشعار از شاعران معروف

مثل درختی که
به سوی آفتاب قد می‌ کشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو

احمد شاملو


گه مایل دنیایم و گه طالب عقبا
انداخت خیالت ز کجایم به کجاها

بیدل دهلوی


جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است

فردوسی


کاش می‌ توانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
د‌لش دریا بود و
خانه‌ اش برکه

رضا کاظمی


شعرهای ادبی زیبا و کوتاه با گزیده ای از اشعار از شاعران معروف

‌آه….
که در
فراق او

هر قدمی است
آتشی…..


من
نیست ترین
هست جهانم…


هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی


مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست

حافظ


و من
همه‌ ی جهان را
در پیراهنِ گرم تو
خلاصه می‌ کنم


گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتی،
همه ی بی معنا بود

فریدون مشیری


در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

شهریار


دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

کاظم بهمنی


جوونی هم بهاری بود و بگذشت
به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود
که آن هم نوبهاری بود و بگذشت

باباطاهر


از من شب هجر می‌ بپرسید حباب
دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج
در دیده خیال خواب شد نقش بر آب

خاقانی


ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد

حسین منزوی


خُدا میداند
شِعر برایم
مُعجزه ی اَست که نامِ تو را فریاد میزنم !
اِجابت شو مَن به تو ایمان دارم…!