اشعار زیبا در مورد غربت، غم دوری، دوری از خانواده و غربت خارج از وطن را در این مطلب آریا مگ گردآوری کرده ایم.

اشعار خاص و زیبا در مورد غربت

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند! مگر می‌شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد

این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد


دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم


اشعار در مورد غربت و مجموعه شعر در مورد دوری تنهایی و غم غریبی

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل‌ های غریبانه نگنجد


هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌ رویند
قارچ‎ های غربت؟


شعر زیبا در مورد غربت

غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از غربت تنهایی‌ هاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی می‌داد

حمید مصدق


غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد


اشعار در مورد غربت و مجموعه شعر در مورد دوری تنهایی و غم غریبی

من یک مسافرم،
از غربتی به غربت دیگر
و از رویایی به رویایی دیگر!


ای که گفتی که به غربت چه فتادی خواجو
چه کنم دور فلک دور فکند از وطنم

خواجوی کرمانی


اشعار غم انگیز در مورد غربت

غربت آن است
که در جمعی و جانانت نیست..!

مولانا


این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد


اشعار در مورد غربت و مجموعه شعر در مورد دوری تنهایی و غم غریبی

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌ تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم

حافظ


کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست


نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

سعدی


خبری یا نه در ی
غیر من آخر دگری نیست
در این ظلمت غمگین
من دعا می کنم اما
چه کنم نیست کسی تا کند آمین
چه بگویم که نباید دل شاد تو بلرزد
اگر آنگونه شود حرف دلم مفت نیرزد
مرغ امید دلم حیف که پر زد
جغد غربت زده ام هیچ کجا خانه ندارم
چه امیدیست نگهدار من از مرگ حقیرم
من تنها نگران می نگرم خلق خدا را
همه باهم و من از خویش جدا آه خدا راه نجاتی
همدمی همنفسی مانده دلم در قفسی تنگ خدایا


می دانم

حتی نگاهم نمی کنی

من تو را

در خیابانی تاریک

به غریبه ها سپردم

دست های گرمت را به دست سردشان دادم

همین امروز

می دانم …

به غربت خودم می خندم

که در این دیار

دل می بندم

به تو


چرا اینقدر تنهایی؟
بر غربت دستانم نگاه کن
حجم خواهش را در چشمانم بنگر
ببین که نگاه خیسم هنوز
بر تو خیره مانده
تو بیا
مهربانم تو بیا
تو مرا خواهی دید
تو مرا خواهی برد
تو مرا با خود خواهی برد
و به من خواهی گفت
که نسیم روزی
گیسوانم را نوازش خواهد کرد
و نگاه شقایق روزی
در نگاهم گره خواهد خورد
تو به من خواهی داد
شوق را
امید را
تا حضور سبز تو خواهم نوشت
برای تو ای قشنگ ترین
و ترانه هایم را هر شب
برای باران خواهم خواند
میدانم روزی می ایی
تو می ایی
پشت پنجره ی تنهاییم منتظرت خواهم ماند
چه اهمیت دارد
گاه اگر که شب بر پنجره ام می کوبد
و هوای غربت
سکوتم را پر می کند…


اشعار در مورد غربت و مجموعه شعر در مورد دوری تنهایی و غم غریبی

غربت

تو غربتم، چه تنها
نشی تو مثل ِ مَنها

نه دوست و آشِنایی
که دردمو بدونه
نه عشق ِ موندگاری
که تا ابَد بمونه

حتا پرنده ها که
بی دون و آب و لونَن
قدر ِ هَمو همیشه
تو زندگی میدونن

تو غربتم، چه تنها
نشی تو مثل ِ مَنها

اینجا دل ِ آدما
یخ شده، از سنگ شده
برای اون قدیما
دل ِ همه تنگ شده

بگو چه فایده داره
دل ِ همو شکستن؟
برای زنده موندن
به واژه دل نَبَستن؟

تو غربتم، چه تنها
نشی تو مثل ِ مَنها


رو بوم آسمون من، پر میزنن کـبـوتـــرات
ابری شده نگاه من، بازم دلم تنگــــه برات
یه شب کنار پنـــجره، نامه نوشتم واسه تو
گرفته رنگ عاشــقی، غربت پر رنگ شبات

بارون گرفـــته گونه هام، منتظر پرنده هام
به چشم من نیگا نکن، تحملش سخته برام
تنها دلیل زنـــــدگی؛ خسته شدن یاسمنا
بهونه ای شده غــــمت، واسه ترانه گفتنام

تکیه به شونه هام بده، به خاطر ســتاره ها
بخون از عاشقی برام، شعری پر از گلایه ها
چیزی ندارم به خدا، ساحل چشمام مال تو
رود غمام رد میشه از، شهر سفید نامه ها

شب شده آسمون دل، غصه نشسته رو دلم
خیره شدم به عکس تو، دلم گرفته، کسلم
خیلی عزیزی واسه من، خیلی دوستت دارم ولی
یه قولی دادم به خودم، اگه بگی برو، برم

گفتی اگه بهار بشه، دوباره از سفر میای
محض دل اقاقیا ، یک دفه بی خبر میای
می ترسم از چشمای تو، روزی که برگشتی بگی
از عا شقی خسته شدی ، یه حس تازه تر میخوای