مجموعه اشعار عاشقانه زیبا از شاعران معروف ایرانی را در این بخش آریا مگ گردآوری کرده ایم و امیدواریم که این اشعار زیبا مورد پسند شما قرار بگیرند.

زیباترین اشعار معروف

مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی
جا نمی شوی
جعبه ی جواهری
قفل نیستی ولی
وا نمی شوی
مثل میوه خواستم بچینمت
میوه نیستی ، ستاره ای
از درخت آسمان جدا نمی شوی
من تلاش می کنم بگیرمت
طعمه می شوم ولی
تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا
تند و تیز می خوری
تور می شوم
ماهی زرنگ حوض می شوی
لیز می خوری
آفتاب را نمی شود
توی کیسه ای
جمع کرد و برد
ابر را نمی شود
مثل کهنه ای
توی مشت خود فشرد
آفتاب
توی آسمان
آفتاب می شود
ابر هم بدون آسمان فقط
چند قطره آب می شود
پس تو ابر باش و آفتاب
قول می دهم که آسمان شوم
یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی می کنم شبیه کهکشان شوم
شکل نوری و شبیه باد
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من ، کنار او ، ولی
تو تویی و هیچ وقت
ما نمی شوی

عرفان نظر آهاری


بر شیشه عنکبوت درشت شکستگی
تاری تنیده بود
الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید
و آن شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت
چشم تو ماند و ماه
وین هر دو دوختند به چشمان من نگاه

نادر نادرپور


اشعار زیبا

شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌

ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش

به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش

غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند
که غم‌های دگر را کرد از این خانه بیرونش

فریدون مشیری


گلچین اشعار زیبا

تو ماه را
بیشتر از همه دوست می‌داشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به یاد من می‌آورد
می‌خواهم فراموشت كنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره‌ها پاك نمی‌شود …

رسول یونان


ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو!‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

سیمین بهبهانی


اشعار زیبا

دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

احمد شاملو


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

“حافظ شیرازی”


دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارم‌ ها
که کسی نمی‌ داند
که کسی نمی‌ تواند
که کسی بلد نیست


شعر تک بیتی زیبا

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد


اشعار زیبا

تیغ تیزی گر به دستت داد چرخ روزگار
هرچه میخواهی ببر اما مبر نان کسی


زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها
لبخندها
آوازها


یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

“بابا طاهر”


خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار


جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست
هر که را باشد توکل کار او دشوار نیست


مجموعه شعر زیبای کوتاه

جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است

فردوسی


هر کس بد ما به خلق گویید ما چهره از او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم


در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است

“نظامی”


هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را …

“کاظم بهمنی”


اشعار زیبا

به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟
سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید
کجا به نرمی اندام او بود مهتاب؟
کجا به گرمی آغوش او بود خورشید؟

“اشعار عاشقانه رهی معیری“


شعر زیبای عاشقانه

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام
دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته ام
دوست می دارم


زندگی یعنی همین لبخند تو

عشق یعنی یک نفر مانند تو

مرحبا بر عشق تفسیرش تویی

آفرین بر آسمان ماهش تویی


ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم

غصه معنایی نداره تا تو میخندی برایم

پیش تو از یاد بردم روزهای سختی ام را

عشق مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختی ام را


چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی


یار با ما بی‌ وفایی می‌کند
بی‌ گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌ وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی


اشعار زیبای بلند عاشقانه

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ ی کبود اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور


اشعار زیبا

مانند یک بهار مانند یک عبور
از راه می رسی و مرا تازه می کنی

همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بر دشت خشک سینه من سبز می شود

وقتی تو می رسی، در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم


ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ


تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی