مجموعه شعر جوانی غمگین، جوانی از دست رفته، جوانی کجایی و موضوعات مرتبط با پیر شدن و پا گذاشتن به سن را در این بخش آریا در قالب نو و سنتی آماده کرده ایم و امیدواریم مورد توجه شما قرار گیرد.

مجموعه ای از اشعار جوانی کجایی غمگین

تو بادبادک بازیگوشی بودی

که با دنباله‌ی عطرش هر روز

از خیابان نوجوانی‌ام می‌گذشت

و من کودکی که می‌دوید

می‌دوید

می‌دوید

و نمی‌رسید …!


جوانی‌ام

گوشه‌ی آغوش تو بود

لحظه‌ای صبر اگر می‌کردی

پیدایش می‌کردم

آغوشت را باز کردی

برای رفتن‌ام

شاید حق با تو بود

من دیر شده بودم!


خداوندا ، بگذار روزهای جوانی ام را

با نفس فرشته هایت شماره کنم !

جوانی ام را خوش بوتر از پیراهن یوسف کن !

روزهای جوانی ، دلنشین اند ؛ دلنشین تر از نگاه لیلی ؛

خوش آواتر از صدای تیشه فرهاد

و خواستنی ترند از عشق جوانی ،

روزگار ماندنی ترین خاطره هاست . . .


شعر جوانی غمگین

مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست

که زندگانی ده روزه زندگانی نیست

به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار

شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست

ز شرم موی سفیدست هوشیاری من

وگرنه نشئه مستی کم از جوانی نیست


تمام هستی، در دست های من است

و آرامش و اطمینان بی پایان گام هایم بر عرصه خاک، به هر سو می رود.

تمام آرزوها، همه امیدها و باورهای آسمانی،

در من به یقین می رسند و شادمانی هایم را

هیچ هراس آینده ای به لرزه نمی اندازد؛ زیرا که من جوانم


نازنیا

ما به ناز تو جوانی داده ایم

حالا دیگر با جوانان

ناز کن با ما چرا


شعر غمگین جوانی از دست رفته

جوانی، بهاران زندگانی و ارزشمندترین هدیه ای است

که دست روزگار تنها یک بار فرصت بهره گیری از آن را

به آدمی می بخشد. نشاط و شادابی،

تحرک و قدرت و انگیزه های بلند رویش

و پویش، ره آورد بوستان جوانی است


شعر جوانی غمگین

کودکی‌ام را سنجاق کرده ام

به… جوانی‌ام

و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه

مدام تاب می‌خورد


میان خانه‌ی ویرانه‌ی جوانی من،

به هر طرف نگرم جای پای حرمان است

زبان گشوده شکاف شکنجه‌های فراق:

در آرزوی کسی سوختن نه آسان است!


شعر غمگین با موضوع جوانی از دست رفته

پند پاییز است …
زندگی را قدر دان تا چون بهاران زنده و سبز و جوانی
روزگار زودی تو را تا رنگ زرد پیری و
روزی که پایان میپذیری میبرد !


شاید باید توی زندگی دلیلی باشد
که بخاطرش پیر بشویم
اگر دلیلی برای پیر شدن
نداشته باشیم
که زندگی نمی چسبد
آن وقت میخواهی بنشینی
به کنج دیوار نگاه کنی و به کجای
جوانی ات بیندیشی؟!


جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد


به وقت جوانی بکن عیش زیرا
که هنگام پیری بود ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز کردن
چه باشد ندانی، به جز جان گرانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشد
دریغست ازو روزگار جوانی


شعر کوتاه از دست دادن جوانی

جوانی در درون دل نهفته است

جوانی در نشاط و شور خفته‌ است

چو گم شد از دلت عشق هوسباز

همانا شام پیری گشته آغاز


افسوس که ایام جوانی بگذشت

هنگام نشاط و شادمانی بگذشت

تا چشم گشودیم در این باغ، چو گل

هفتاد و دو سال زندگانی بگذشت


ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را

دلم خون می‌شود چون بشنوم نام جوانی را

نه تنها از جوانی کام من شیرین نشد هرگز

که کردم تلخ از دیوانگی کام جوانی را


افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد


در آسمان عمر جوانی ستاره ای است

یک بار بیشتر نکند در جهان طلوع

چون اصل عمر توست، بدان قدر و قیمتش

اصل ار فنا شود نبری نفع از فروع


ای جوان چشم دلِ خود باز کن
زندگی را با هدف آغاز کن
راه پاکان و نیاکان پیش گیر
پند از یاران نیک اندیش گیر
هست آینده یکی کوه بلند
تا رسی آنجا، به پستی دل نبند
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا نیاید جوانی ز پیر
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شب قدر بود
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم