اشعار زیبای عاشقانه انگلیسی بلند
زیباترین اشعار عاشقانه انگلیسی بلند و طولانی را با ترجمه فارسی در این بخش از مجله آریا قرار داده ایم که می توانید به عشق و همسر خود تقدیم کنید و لحظات عاشقانه ای برای او ایجاد کنید.
Unending Love
I seem to have loved you in numberless forms, numberless times…
In life after life, in age after age, forever.
My spellbound heart has made and remade the necklace of songs,
That you take as a gift, wear round your neck in your many forms,
In life after life, in age after age, forever.Whenever I hear old chronicles of love, its age-old pain,
Its ancient tale of being apart or together.
As I stare on and on into the past, in the end you emerge,
Clad in the light of a pole-star piercing the darkness of time:
You become an image of what is remembered forever.You and I have floated here on the stream that brings from the fount.
At the heart of time, love of one for another.
We have played along side millions of lovers, shared in the same
Shy sweetness of meeting, the same distressful tears of farewell-
Old love but in shapes that renew and renew forever.Today it is heaped at your feet, it has found its end in you
The love of all man’s days both past and forever:
Universal joy, universal sorrow, universal life.
The memories of all loves merging with this one love of ours –
And the songs of every poet past and forever.“Rabindranath Tagore”
“عشق جاودانه”
اینگونه به نظر میرسد که تو را به شکلها و دفعات بیشماری دوست داشتهام.
از این زندگی تا زندگی بعد، از این سن تا سنین بعدی،
برای همیشه قلب طلسم شده من همچو گردنبندی از نواها را ساخته و بازسازی کرده است، که شما آن را به عنوان یک هدیه به دور گردن خود به شکلهای گوناگون آویختهاید.
از این زندگی تا زندگی بعد از این سنین تا سنین بعد برای همیشه.
هر گاه یک داستان عاشقانه قدیمی میشنوم،
درد کهنسالی آن،
داستان قدیمی که از هم جدا و یا با هم بودهاند.
زمانی که مدام در گذشته غرق میشوم، در نهایت تصویر تو در مقابل چشمانم ظاهر میشود
که روشنایی ستاره قطبی را میپوشاند
و در تاریکی زمان رسوخ میکند
و به تصویری بدل میشوی که همیشه در یاد داشتم.
من و تو بر روی رودخانهای که از یک منبع سرچشمه میگیرد شناوریم.
در کنار میلیونها عاشق بازی کردهایم که در یک چیز مشترک هستند؛
از شیرینی شرم به هنگام ملاقات گرفته، تا اشکهای بیقرار به هنگام وداع
عشق قدیمی که به شکلهای مختلف تجدید میشود و تجدید میشود
امروز در پاهایت سنگینی میکند، پایان خود را در تو یافته است
روزهای عاشقانه انسانها گذشته است، برای همیشه.
لذت، غم و زندگی دنیوی هستند
خاطرات تمامی عشقها با تنها عشق ما ادغام میشوند
و ترانههای همه شاعران گذرا هستند،
برای همیشه.
“رابینرانات تاگور”
Your love is admirable, your beauty is desirable
Your ways are so sweet and irresistible
That’s why I will give you my love and respect because you are all I need
The future will be bright enough for our unborn kids and usعشق تو ستودنی، زیبایی ات خواستنی، و شخصیتت شیرینه؛
جوری که نمیشه در مقابلت مقاومت کرد!
برای همینه که عاشقتم و برام محترمی
چون تو تنها چیزی هستی که بهش نیاز دارم
از الان آینده رو برای بچه هامون که هنوز به دنیا نیومدن، روشن می بینم
“Since there’s no help”
Since there’s no help, come let us kiss and part;
Nay, I have done, you get no more of me,
And I am glad, yea glad with all my heart
That thus so cleanly I myself can free;
Shake hands forever, cancel all our vows,
And when we meet at any time again,
Be it not seen in either of our brows
That we one jot of former love retain.
Now at the last gasp of Love’s latest breath,
When, his pulse failing, Passion speechless lies,
When Faith is kneeling by his bed of death,
And Innocence is closing up his eyes,
Now if thou wouldst, when all have given him over,
From death to life thou mightst him yet recover.Michael Drayton
“از آنجا که هیچ کمکی وجود ندارد”
از آنجا که هیچ کمکی وجود ندارد،
بیاید همدیگر را ببوسیم و همکاری کنیم و من خوشحالم، که با تمام وجودم خوشحالم،
به این دلیل که من خودم به راحتی میتوانم آزاد باشم
بیایید با هم برای همیشه دست بدهیم پیمانها را فسخ کنیم
و هر زمان که دوباره یکدیگر را ملاقات کردیم گویی به نظر رسد که هیچگاه یکدیگر را ندیدهایم
که زمانی عاشق هم بودیم
اکنون که آخرین دم و بازدم واپسین نفس عشق است،
زمانی که نبض عشق از کار میافتد اشتیاق صامت دروغی بیش نیست زمانی که ایمان در بستر مرگ زانو میزند
و معصومیت چشمانش را می بندد
حالا اگر میخواهی وقتی همه او را طرد کردند
از زمان مرگ تا زندگی ممکن است او هنوز بهبود یافته باشد.
“مایکل دریتون”
شعر بلند عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
“To His Coy Mistress,”
Had we but world enough and time,
This coyness, lady, were no crime.
We would sit down, and think which way
To walk, and pass our long love’s day.
Thou by the Indian Ganges’ side
Shouldst rubies find; I by the tide
Of Humber would complain. I would
Love you ten years before the flood,
And you should, if you please, refuse
Till the conversion of the Jews.
My vegetable love should grow
Vaster than empires and more slow;
An hundred years should go to praise
Thine eyes, and on thy forehead gaze;
Two hundred to adore each breast,
But thirty thousand to the rest;
An age at least to every part,
And the last age should show your heart.
For, lady, you deserve this state,
Nor would I love at lower rate.But at my back I always hear
Time’s wingèd chariot hurrying near;
And yonder all before us lie
Deserts of vast eternity.
Thy beauty shall no more be found;
Nor, in thy marble vault, shall sound
My echoing song; then worms shall try
That long-preserved virginity,
And your quaint honour turn to dust,And into ashes all my lust;
The grave’s a fine and private place,
But none, I think, do there embrace.Now therefore, while the youthful hue
Sits on thy skin like morning dew,
And while thy willing soul transpires
At every pore with instant fires,
Now let us sport us while we may,
And now, like amorous birds of prey,
Rather at once our time devour
Than languish in his slow-chapped power.
Let us roll all our strength and all
Our sweetness up into one ball,
And tear our pleasures with rough strife
Through the iron gates of life:
Thus, though we cannot make our sun
Stand still, yet we will make him run.Andrew Marvell
“شعری از آندره مارول برای معشوقهی دلربایش”
اگر وقت کافی و دنیای ابدی داشتیم،
اگر این بانوی عشوهگر، بیگناه بود
مینشستیم و فکر میکردیم که کدامین راه برای قدم زدن و سپری کردن برای روز طولانی عشقمان بهتر است…
تو به دنبال یاقوت در ساحل گنگ هند میگردی و من در کنار رود هامبر عجز و ناله میکنم.
من تو را ده سال قبل از حضرت نوح دوست میداشتم
و اگر میخواستی باید همان موقع قبل از مسیحیت از پذیرفتن آن امتناع میکردی.
دانهی عشق من باید بسیار سریعتر از امپراطوریها رشد کند، اما از آن آرامتر:
صدسال زمان نیاز است
تا چشمان پرفروغت را که بر روی پیشانیات هست، ستایش کنم…
دویست سال زمان برای پرستیدن سینهات نیاز دارم…
و سی هزار سال زمان برای ستایش تمام اعضای بدنت میخواهم…
در روزهای واپسین عمرت می توان حرف قلبت را فهمید…
بانو تو سزاوار این همه ستایش هستی چگونه می شود تو را کمتر از این دوست داشت؟
اما همیشه پشت سرم نجوایی را میشنوم
زمان همچون ارابهای بالدار است که با عجله به سمت ما میآید
و سالها قبل از ما کسانی بودند که اکنون آرمیدهاند.
دشتهایی هستند که از ابتدای جهان به وجود آمدهاند
که آنجا دیگر زیبایی یافت نمیشود
و در این طاق مرمر،
پژواک صدای من به گوش نمیرسد
و سپس کرمها در تلاشاند که ناب و پاک بودنت را از بین ببرند
نجابتت لکه دار میشود
هوس من تبدیل به خاکستر میشود
گور مکانی خصوصی و خوب است
اما بعید میدانم کسی برای آن مشتاق باشد
جوانی، مانند شبنم صبحگاهی بر روی صورتت نشسته است
و هنگامی که روح مشتاق تو، از هر آتشی در هر روزنه زبان میکشد،
بیا همانند پرندگان شکاری که عاشق طعمه خود هستند، هر چیزی را که میتوانیم شکار کنیم.
سریعتر از آنکه زمان بخواهد روزنههای شور و اشتیاق ما را ببندد
بیا تمام قدرت و اشتیاق وجودمان را همانند توپی در بیاوریم و با ضربهای محکم آن را از میان دروازههای آهنی زندگی عبور دهیم
و فشارها را از بین ببریم
اگر چه نمیتوانیم خورشید را مجبور کنیم که آرام بماند اما میتوانیم او را مجبور کنیم که با تمام وجود بتابد.
“آندره مارول”
Love is not something that you can express in words
Love is something that is expressed by actions and felt with the heart
I don’t know how much loved I make you feel but trust me, dear, you are the most precious thing in my life
I love you!عشق، چیزی نیست که بشه با کلمات توصیفش کرد. عشق چیزیه که با عمل ثابت میشه و با قلب احساس میشه
نمی دونم چقدر تونستم این احساس عشق رو بهت انتقال بدم اما بهم اعتماد کن عزیزم
تو ارزشمندترین چیزی هستی که تو زندگیم دارم
دوستت دارم
اشعار عاشقانه بلند تقدیم به همسر
Sonnex 116
Let me not to the marriage of true minds
Admit impediments. Love is not love
Which alters when it alteration finds,
Or bends with the remover to remove.
O no! it is an ever-fixed mark
That looks on tempests and is never shaken;
It is the star to every wand’ring bark,
Whose worth’s unknown, although his height be taken.
Love’s not Time’s fool, though rosy lips and cheeks
Within his bending sickle’s compass come;
Love alters not with his brief hours and weeks,
But bears it out even to the edge of doom.
If this be error and upon me proved,
I never writ, nor no man ever loved.“William Shakespeare”
“غزلواره ۱۱۶ از شکسپیر”
اجازه دهید تا نگویم دلیل اینکه دو انسان عاقل نباید با هم ازدواج کنند چیست؟
عشق واقعی، عشقی است که با تغییر اوضاع دگرگون نشود
و یا بیدی نباشد که با هر بادی بلرزد
آه نه! عشق حقیقی باید همانند فانوس دریایی باشد که با وجود طوفانهای سنگین هرگز نلرزد
عشق حقیقی همچو ستاره قطبی، راهنمایی است برای هدایت کشتیهای سرگردان
ستارهای که اگرچه ارتفاع آن را اندازه گرفتهاند اما ارزشش ناشناخته است.
عشق بردهی زمان نیست،
گرچه لبها و گونههای گلگون با گذشت زمان تغییر میکنند
اما عشق با گذر ساعتها و هفتهها عوض نمیشود،
بلکه تا ابد پابرجا و جاودان میماند
اگر سخن من خطا باشد و این بر من ثابت شود پس از این هرگز نه شعری سرودهام و نه هرگز انسانی عاشق شده است.
“ویلیام شکسپیر”
Bright star
, would I were stedfast as thou art—
Not in lone splendour hung aloft the night
And watching, with eternal lids apart,
Like nature’s patient, sleepless Eremite,
The moving waters at their priestlike task
Of pure ablution round earth’s human shores,
Or gazing on the new soft-fallen mask
Of snow upon the mountains and the moors—
No—yet still stedfast, still unchangeable,
Pillow’d upon my fair love’s ripening breast,
To feel for ever its soft fall and swell,
Awake for ever in a sweet unrest,
Still, still to hear her tender-taken breath,
And so live ever—or else swoon to death.
“John keats”
ستاره درخشان
ای کاش همچون تو محکم بودم
و نه در تنهایی پرشکوهت در دل آسمان شب،
و تماشاگری، با چشمانی باز تا همیشه
مانند خالقی صبور و زاهدی بی خواب
آبهای روان به دور بدن آدمی وظیفهی الهی پاکی بخشی را ادا میکنند.
و یا خیره به صورتک لطیفی ک افتاده از برف بر روی کوهها و دشتها.
نه، هنوز هم استوار و ثابت است
بر بالین سینهی پر از عشقم سرگذاشته
تا فراز و فرود آرام آن را تا ابد حس کند.
تا برای همیشه با یک ناآرامی شیرین بیدار شود…
هنوز، هنوز هم به نفسهای لطیفش گوش سپرده
پس اینگونه زندگی کنید تا ابد، یا اینکه که به سمت مرگ بروید.
“جان کیتس”
“Love”
I crave your mouth, your voice, your hair.
Silent and starving, I prowl through the streets.
Bread does not nourish me, dawn disrupts me, all day
I hunt for the liquid measure of your steps.
I hunger for your sleek laugh,
your hands the color of a savage harvest,
hunger for the pale stones of your fingernails,
I want to eat your skin like a whole almond.
I want to eat the sunbeam flaring in your lovely body,
the sovereign nose of your arrogant face,
I want to eat the fleeting shade of your lashes,
and I pace around hungry, sniffing the twilight,
hunting for you, for your hot heart,
like a puma in the barrens of Quitratue
“Pablo Neruda”
“عشق”
دهانت را، صدایت را، موهایت را طلب میکنم.
خموش و گرسنه، به هوای دیدنت در خیابانها پرسه میزنم.
نان مرا سیر نمیکند
سپیدهدم مرا بیقرار میکند
تمام روز به شکار رد پای اندازه گامهایت مشغولم…
من گرسنهی خندهی دلنشین تو هستم..
رنگ دستانت مرا وحشی میکند
من گرسنهی سرانگشتان تو هستم…
هوس میکنم که پوست صورتت را همچون بادامی کامل به دندان گیرم.
دلم میخواهد پرتو آفتاب را با دهان بخورم، هنگامی که بر اندام دوستداشتنی تو
و بینی سر بالا و صورت مغرورت میتابد…
میخواهم از سایهی زودگذر مژگانت تغذیه کنم…
به هنگام گرگ و میش، گرسنه در اطرافت قدم میزنم
برای شکار تو و قلب گرمت
همچو یوزپلنگی در زمینی لم یزرع، در کوئی تراتو
“پابلو نرودا”