گلچینی از متن های عاشقانه و احساسی زیبای غم انگیز با جملات ناراحتی از عشق و دوستی را در این بخش آریا مگ آماده کرده ایم.
متن و جملات عاشقانه غم انگیز و احساسی
پشت حرف های یک مرد …
پشت نوازش ها …
سرزنش ها …
پشت تمام نگاه های معنی دارش …
پشت سکوتش …
پشت لبخند های پراز رازش …
عشقی است پنهان تر از محبت زنانه …
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است
سکوت درمانی
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ !..
ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﯽ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮﯾﯽ, ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ … ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ .
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ …
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ, ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ !
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ, ﺳﮑﻮﺕ
ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ, ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ” ﺳﮑﻮﺕ” ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳﺖ
رفتی؟
به سلامت..!
من خدا نیستم که بگویم صدبار اگر توبه شکستی باز آی..
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد..
رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد برنگردد..
خط زدن برمن پایان من نیست, بلکه آغاز بی لیاقتی توست..
همیشه بهترینها مال من بوده و هست..
اگر مال من نشدی قطعا بهترین نبودی و نیستی..
این تو نیستی که مرا فراموش کردی..
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند..
صحبت از لیاقت است..محکمتر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم..
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی..
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
.
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
.
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
.
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
.
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
بی تو
من با بدن لخت خیابان
چه کنم؟با غم انگیزترین حالت تهران
چه کنم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
.
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
.
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
دلم تنگ است …
دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است،
سکوت از کوچه لبریز است،
صدایم خیس و بارانی ست،
نمی دانم چرا؟
در قلب من پاییز طولانی ست …!
تومعاشقه نمی دانی
اندام مرا پادشاهان بزرگ دنیا لمس کرده اند
موهایم درون تمام شعرهای تاریخ جاری ست
لبهایم آنقدر خون ریخته است تاکنون که بارها پیامبران منعش کرده اند
وخدا درهرپیامش آن را گناه کبیره دانسته است
آویزان شدن را درچوبه دار آموخته ای
چه می دانی چطور می شود برگردنم آویزان شوی
سینه هایم بزرگترین شیاطین را فرشته کرده است
ماه را کشیده روی زمین
قیصر را خواب ربوده است ….
تو معاشقه نمی دانی
دستی بزن به این موهایم
ببین کفر مطلق است
بنوش کمی از لبانم
جهنمی ست از حرارت ودرد
تو معاشقه نمی دانی
عشق تو
شوخي زيبايی بود که خداوند با قلب من کرد !
زيبا بود امّا شوخی!!!!
حالا . . .
تو بي تقصيری !
خدای تو هم بی تقصير است !
من تاوان اشتباه خود را پس ميدهم . . . !
تمام اين تنهايی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » بود.
شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟
مثل باران ، تند میبارم نمی آیی چرا؟
خسته ام از درد ، از آهنگ های بیکلام
خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا
غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست..
من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا؟
رفته ای! با خاطراتت اشک میریزم هنوز
باز غم در سینه میکارم نمی آیی چرا؟
ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه، محتاج پرستارم نمی آیی چرا
هیچ کس من را پرستاری به جز روی تو نیست
از تب این عشق، بیمارم نمی ایی چرا
گاهي خوابت را مي بينم
بي صدا بي تصوير
مثلِ ماهي در آبهاي تاريک که لب مي زند
و معلوم نيست حبابها کلمهاند يا بوسه هايي از دلتنگي
باد لاى موهایت مى پیچد
موهایت موج بر مى دارد
و در کرانه اى دوردست
اسب هاى ترکمن رم مى کنند!
چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است
چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است
چشم هاى تو معجزه
چشم های تو ابر
چشم های تو..
آه اى معشوق!
عادت کرده ام به تنهایى
عادت کرده ام به سکوت
کمى نگاهم کن
تا صداى دریا بدهم!
می دانم…
تو دست نیافتنی ترین معشوق زمین باش!
حتی دور از دستانِ من،
ولی باش..!
اینجا میان شعرهای من
دست کسی به تو نخواهد رسید…
از میان انبوه زخم ها
سکوت بغض ها
و خاموشی واژه ها
“تـو”
بی بهانه سر ذوقم می آوری …
پس بمااان
گاهی دست خودت نیست
دوست داشتن کسی
که می دانی نمی شود او را داشت
اما مطمئنی تا ابد
دوست داشتنش
تکه تکه ات می کند …
چه زیبا گفت
.ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ …!!ﮔﺎﻫـــــﯽ ﺑﺎ ﮐﺴانی ﺳﺎﺧﺘﻪ!
ﮔﺎﻫــــــــﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ …!! ﮔﺎﻫــــــــــﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ؛
ﮔﺎﻫـــــــــــﯽ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ …!! ﮔﺎﻫـــــــــــــﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ!
ﮔﺎﻫـــــــــــــــﯽ ﺩﺭ ﺗﻨـــــــﻬﺎﯾﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ …!!
ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻝ؛
ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳــــــﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﮕــــــــﻮﯾﻢ : ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤــــــــﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭﺱ “
ﺁﻣﻮﺧــــــــﺘﻪ ﺍﻡ “…!!
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺧﻮﺷﺤـــــﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ
ﻫﺴﺘﻢ …!!
ﺷﺎﯾﺪﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ …!
اﻣﺎ ﺻﺎﺩﻗﻢ ..ﻣـــــــــــــﻦ ﺧﻮﺩﻡ
ﻫﺴﺘﻢ …!!
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ …
ﺗـــﻮ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳـــت ﺩﺍﺭم…
.
ﭼﻪ ﻓـﺮﻕ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﭼــــﺮﺍ…؟
ﯾـــﺎ ﺍﺯ ﭼــــﻪ ﻭﻗـﺖ…!
ﯾـﺎ ﭼﻄـﻮﺭ ﺷـﺪ ﮐﻪ…!
ﭼﻪ ﻓـــــﺮﻕ ﻣﯿﮑـﻨﺪ…؟!
ﻭﻗﺘﻰ …
ﺗــﻮ ﺑـﺎﯾـﺪ ﺑـــﺎﻭﺭ ﮐﻨـﻰ،
ﮐـﻪ می کنـــﻰ…!
ﻭ
ﻣــﻦ نبـﺎﯾـﺪ ﻓـﺮﺍﻣــــﻮﺵ ﮐــﻨﻢ،
ﮐـﻪ ﻧﻤـﻰ ﮐــــﻨﻢ…!
باز “جمعه” با همان منوی همیشگی اش!
چشمانی که ولگرد خیابانهای بی تو شده اند
خاطراتی که بهانه های تنهاییم را دست به ڪمر زده اند
شاید جمعه منم!
که زماڹ روی دستم باد ڪرده
و تا ابد تاریخ انقضا خورده
که صبح تا شب جای خالیت را دوره ڪنم
و در آزمون هر شب نبودنت
چناڹ بیفتم ڪه
بمیرم!
جمعه منم!
که ملودی خنده هایت در دلم تاب می خورد
دردت به جانم:
تو هم که نیستی
اصلا بگذار ساده اش ڪنم
عجب زهر ماری ست جمــــــــــعه .