در این بخش زیباترین اشعار عاشقانه دلبرانه و دلبری برای عشق و همسر را از شاعران معروف ایرانی گردآوری کرده ایم.

اشعار عاشقانه دلبرانه زیبا

سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو
جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو

آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود
دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو

جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود
مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو

عشق درآمد از دَرَم دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی تواَم گفت مرا که وایِ تو

مولانا


شعر عاشقانه دلبرانه

آدم گاهی چه گرم می شود
به یک هستم
به یک نترس
به یک نوازش
به یک آغوش


بویِ شور انگیزِ باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی
بسڪہ خوب ومھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی


این بار تیر مرگ به افسونت ایستاد
وقتی که چشم های تو ،‌فرمان ایست داد
بوی کدام برگ غنیمت شنیده بود
این باد فتنه دست به غارت که می گشاد
شیرازه ی امید ،‌که از هم گسسته شد
یک برگ نیمسوز به دست من اوفتاد
نامت سیاه مشق ورقپاره ی من است
هم رو سفید دفتر سودا از این سواد
تا کی هوای من به سرت افتد و مرا
با جامه های کاغذی ام آوری به یاد
در بی نهایت است که شاید به هم رسند
یکروز این دو خط موازی در امتداد
تا خویش را دوباره ببینم هر اینه
چشم تو باد و اینه ی دیگرم مباد
بر جای جای دشنه ی او بوسه می دهم
هیچم اگر چه عشق جز این زخم ها نداد
غمگین در آستانه ی کولک مانده ام
تا کی بدل به نعره شود مویه های باد


اشعار عاشقانه زیبای احساسی

چقدر زیباست
کسـی را دوسـت بـداریـم
نه از رویِ “نیاز”
نـه از رویِ “اجبار”
و نه از رویِ “تنهایی”
فقط برای اینکه …
ارزشِ “دوست داشتن” دارد


رفتی از چشمم و دل مهو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز

در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

گر چه امروز من آئینه فردای منست
دل دیوانه در اندیشه فرداست هنوز

عشق آمد به دل و شور قیامت بر خواست
زندگی طی شد و این معرکه بر پاست هنوز


شعر عاشقانه دلبرانه

من اهل دوست داشتنم
تو اهل کجایی؟

«مهدی اخوان ثالث»


دل به غم سپرده ام در عبور سال ها

زخمی از زمانه و خسته از خیال ها

چون حکایتی مگو رفته ام ز یاد ها

برگ بی درختمُ در مسیر باد ها

نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی

نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی

نیشها و نوشها چشیده ام

بس روا و ناروا شنیده ام

هرچه داغ را به دل سپرده ام

هرچه درد را به جان خریده ام

در مسیر باد ها …

هرچه داغ را به دل سپرده ام

هرپه درد را به جان خریده ام

در عبور سال ها …

نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی

نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی


شعر عاشقانه دلبرانه

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش، شب چون روزم

بگذار ای بی خبر بسوزم
چون شمعی تا سحر بسوزم

دیگر ای مَه ! به حال خسته بگذارم
بگذر و با دلی شکسته بگذارم

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی
بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شبها

می دانی عشق ما ثمر ندارد
غیر از غم حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصۀ غم افزا


عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!


برای بردن ایمانِ من
لبخند هم کافی ست
همین یک شعله
‍‍آتش می زند
انبارِ کاهم را …!

هوشنگ ابتهاج


از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

سعدی


پی حس همون روزام پی احساس ارامش

همون حسی که این روزا به حد مرگ میخوامش

دلم میخواد عاشق شم اخه فکرت شده دنیام

اگه عاشق شدن درده من این درد و ازت میخوام


عصر ڪه می‌ شود
حیاط دلم پر میشود از عطرِ
حضورِ عاشقانه ات..
عصرها فقط
زمانِ فڪر ڪردن به توست
نه چیز دیگری..
عشق تو مجنون ڪرده
این شاعره ے عاشقت را…


یک بوسه ی دلبرانه تقدیم تو باد
صد واژه عاشقانه تقدیم تو باد
جان و دل من به لحظه دیدارت
با عشق, خالصانه تقدیم تو باد..


اشعار گلچین شده عاشقانه

گیسو به هم بریز و
جهانى ز هم بپاش
معشوقه بودن است و
بریز و بپاش ها..!

حسین زحمتکش


کاش می‌ شد در آسمان ها پر کشید
چون عقابی ابرها را هم درید
پر کشید و در حضورت جان سپرد
لحظه ی آخر دو چشمان تو دید


آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …


با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

“سنایی”


یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن

حسین منزوی


به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید…

“صائب تبریزی”


به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق
صفای روی تو، تقدیم می‌کنم، با عشق

درین سیاهی و سردی بسانِ آتشگاه،
همیشه گرمم همواره روشنم، با عشق

همین نه جان به ره دوست می‌فشانم شاد،
به جانِ دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق

به دست بسته‌ام ای مهربان، نگاه مکن
که بیستون را از پا درافکنم، با عشق

دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد می‌زنم: با عشق

فریدون مشیری


می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود

“رهی معیری”


شعر دلبری عاشقانه

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

“کاظم بهمنی”


من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

“مولانا”


غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!

“سعدى”


بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …

“شفیعی کدکنی”