در این بخش مجموعه اشعار کلاسیک قدیمی بسیار زیبا و گلچین شده از شاعران معروف ایرانی را گردآوری کرده ایم.
اشعار زیبای عاشقانه و کلاسیک قدیمی ایرانی
عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفت
بختیار اوست بر ما که تو را یار گرفت
سیف فرغانی
جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
حافظ
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
حافظ
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود
رودکی
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
مولانا
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرایاد باد آنکه ز نظاره رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرایاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرایاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
خواجوی کرمانی
اشعار سنتی قدیمی
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشتکار، صعب آمد به همت برفزود
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشتدر زمانه کار کار عشق توست
از سر این کار نتوان درگذشتبرگزیده اشعار خاقانی
نیستم با درد عشقت لحظهای
خالی از غم ها و از تیمارهابر امید روی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارها
ماهرویا در جهان آوازه تست
کارهای عاشقان ناساخته از ساز تستهر کجا نظمی ست شیرین قصه های عشق تست
هر کجا نثری ست زیبا نام های ناز تست
سنایی
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
هاتف اصفهانی
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده استخاقانی
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
سعدی
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
تا پای مبارکش ببوسم
قاصد که پیام دلبر آورد
ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد
هرگز نشنیدهام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما
انوری
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلی وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگ دلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگ دلان زود برفتی
انوری
شعر قدیمی و عاشقانه زیبا
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
عطار نیشابوری
هزاران لاله و گل در جهان بی
همه زیبا به چشم دیگران بی
آلاله مو به زیبایی درین باغ
سرافراز همه آلالیان بی
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سعدی شیرازی
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهریار
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
عماد خراسانی
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
بابا طاهر
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مولانا
اشعار کلاسیک قدیمی زیبا
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
سعدی
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شب گیر کنم
حافظ
به دل جز غم آن قمر ندارم
خوشم ز آنکه غم دگر ندارمملک الشعرای بهار