در این بخش اشعار زیبای خاص جذب کننده عشق و یار (برای به دست آوردن یار و معشوق) را گردآوری کرده ایم. این شعرهای عاشقانه را می توانید برای عشق جدید و همسر خود ارسال نمایید.
اشعار زیبای جذب کننده عشق
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
بر من گذشتی ، سر بر نکردی
از عشق گفتم ، باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت
سودای مهرش در سر نکردی
سیمین بهبهانی
زیر باران بیا قدم بزنیم
عمر شب را شبی رقم بزنیم
خستهایم از سکوت حنجرهها
زیر باران بیا که دم بزنیم
منوچهر سعادت نوری
با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود
افشین یداللهی
تا یار برفت صبر از من برمید
وز هر مژهام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
عبید زاکانی
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شبدلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شبکجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمد علی بهمنی
شعر زیبای جذب کننده یار و عشق
بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت میشدم..!
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
“رهی معیری”
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
“رودکی”
صدایم بزن
اسمم در دهانت
طنینی دارد
که حتی آن موقع
خودم را هم
دوست دارم
یه وقت به سرت نزند!
ڪه شعرهایم را بتڪانی
چرا ڪه رسوا خواهم شـــد…!
و همه خواهند دید!!
لحظه لحظه تــــ♥ــو را در میان واژه هایم!
از من مپرس دلیل عاشقی را
من خود نمی دانم چرا اینگونه شدم
آری اگر می گویند این عشق است
پس من عاشق شدم
تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
گلستان جای تو ای نازنینم
مو در گلخن به خاکستر نشینم
چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا
چو دیده واکنم جز ته نوینم
اشعار کوتاه و بلند جذب عشق
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر از هزار نتوانم کرد
عشق را جز عشق لایق هست نیست
غیر او معشوق و عاشق هست نیست
عقل اگر گوید که غیر عشق هست
نزد ما این قول صادق هست نیست
دوست داشتم معلم املای تو بودم
“دوستت دارم” را املا بگویم
و هی بپرسم :تا کجا گفتم؟!
تو بگویی :”دوستت دارم”
پایش به جهان گشت گشوده
شیرین عسل سرخ لبم فرش گشوده
رویش به مثال ماه رخشان
زیبا رخ من چشم گشوده
لحظه ای در گذر از خاطره ها
ناخود آگاه دلم یاد تو کرد
خنده آمد به لبم شاد شدم
گویی از قید غم آزاد شدم
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دو صد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد
دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند
ز تلخی سکوتت من چه بگویم
همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی
دگر از عشق خود با کَس نگویم
فال حافظ زدنت از پی دلتنگی کیست؟
من که هر لحظه به یاد تو و دلتنگ تو ام
هر ستاره یه نشان از غم و دلتنگی من
آسمان را بفرستم که بدانی همه جا یاد تو ام؟
هر دم به بهانه ای تو را یاد کنم
افسرده دلم به یاد تو شاد کنم
بی تو دل من چو کلبه ای خاموش است
با یاد تو این خرابه آباد کنم
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
میخواهمت که خواستنی تر از هر کسی
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر
اما آقا تویی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی“حافظ”
گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جانِ جان…
مىخواستم کمى
فقط کمى
دوستت داشته باشم
از دستم در رفت
عاشقت شدممریم قهرمانلو
گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خُب حرف بزن گاه گداری بانوگفتی: به خدا حرف ندارم آقا!
گفتم: به خدا حرف نداری! بانوبهمن بنیهاشمی
باز هم کشته و بازنده این جنگ منم
که تو با لشکر چشمانت و من.. یک نفرممحسن نظری
هرچه کنم نمیشود تا بروی تو از دلم
از تو فرار میکنم باز تویی مقابلمآب شوم، تو جوی من، جوی شوم، تو آبِ من
حل کنم اَر مسایلی، باز تویی مسایلمطارق خراسانی
صبح است دلارامم، ای حضرت مستانه
مضمون دو بیتیها، دردانه این خانهامروز چه خوش یُمن است، صبحانه کنار تو
لبخند حلالت باد، خوشمزه دیوانهامین شاهسواری
مرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیرفاضل نظرى
بیراهه دور میزند بی تو دلم
لبخند به زور میزند بی تو دلمهر وقت که دیر میکنی مثل سه تار
در مایه شور میزند بی تو دلماحسان افشاری