در این بخش مجموعه ای از اشعار قشنگ و احساسی با موضوعات عاشقانه و ناب زیبا را ارائه کرده ایم.
اشعار زیبا و قشنگ احساسی
دل بیمار را در عشق آن بت
شفا از نعرههای عاشقانه است
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانمسعدی
نه چتر با خود داشت نه روزنامه نه چمدان
عاشقاش شدم…
از کجا باید میدانستم
مسافر است؟!مژگان عباسلو
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذردتو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذردهاتف اصفهانی
اشعار دو بیتی عاشقانه زیبا
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده استاو چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
بیرخت جانا، دلم غمگین مکن
رخ مگردان از من مسکین، مکنخود ز عشقت سینهام خون کردهای
از فراقت دیدهام خونین مکنبر من مسکین ستم تا کی کنی؟
خستگی و عجز من میبین، مکنچند نالم از جفا و جور تو؟
بس کن و بر من جفا چندین مکنهر چه میخواهی بکن، بر من رواست
بی نصیبم زان لب شیرین مکنبر من خسته، که رنجور توام
گر نمیگویی دعا، نفرین مکندر همه عالم مرا دین و دلی است
دل فدای توست، قصد دین مکنخواه با من لطف کن، خواهی جفا
من نیارم گفت: کان کن، این مکنبا عراقی گر عتابی میکنی
از طریق مهر کن، وز کین مکنفخرالدین عراقی
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
نه در خیال، که رویاروی میبینم
سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد.
خاطرهام که آبستنِ عشقی سرشار است
کیفِ مادر شدن را
در خمیازههای انتظاری طولانی
مکرر میکند.
خانهیی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه بسته است…میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسهیی
صلهی هر سرودهی نو.و تو ای جاذبهی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی فریبندهتر از دروغ،
با زیباییات ــ باکرهتر از فریب ــ که اندیشهی مرا
از تمامیِ آفرینشها بارور میکند!
در کنارِ تو خود را
من
کودکانه در جامهی نودوزِ نوروزیِ خویش مییابم
در آن سالیانِ گم، که زشتاند
چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!خانهیی آرام و
انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ نو باشی.
خانهیی که در آن
سعادت
پاداشِ اعتماد است
و چشمهها و نسیم
در آن میرویند.
بامش بوسه و سایه است
و پنجرهاش به کوچه نمیگشاید
و عینکها و پستیها را در آن راه نیست.بگذار از ما
نشانهی زندگی
هم زبالهیی باد که به کوچه میافکنیم
تا از گزندِ اهرمنانِ کتابخوار
ــ که مادربزرگانِ نرینهنمای خویشاند ــ امانِمان باد.تو را و مرا
بیمن و تو
بنبستِ خلوتی بس!
که حکایتِ من و آنان غمنامهی دردی مکرر است:
که چون با خونِ خویش پروردمِشان
باری چه کنند
گر از نوشیدنِ خونِ منِشان
گزیر نیست؟تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من و خانهمان
میزی و چراغی…
آری
در مرگآورترین لحظهی انتظار
زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال میگیرم.
در رؤیاها و
در امیدهایم!
اشعار بلند عاشقانه و قشنگ
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارشجای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارشبلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارشای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارشآن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارشصحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارشصوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارشدل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ماای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار مادر گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیستچنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیستکسی بهسان صدف واکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیستخیال دوست گلافشان اشک من دیدهست
هزار شکر که این دیده شرمسارش نیستنه من ز حلقهٔ دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیستسوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیستز تشنهکامی خود آب میخورد دل من
کویر سوختهجان منت بهارش نیستعروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد
هنوز دلبری شعر شهریارش نیست
نشسته ام به در نگاه میکنم
دریچه آه میکشد
تو از کدام راه میرسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانیام درین امید پیر شد
نیامدی و دیر شد…هوشنگ ابتهاج
زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.
ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!
“وحشی بافقی”
شعر کوتاه عاشقانه زیبا
اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار میشد
و این شب
با کدام قصه میخوابید؟
هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود“فرخی یزدی”
دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….
“مولانا”
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان میجویمت جانا، کجایی؟همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟
پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!“اوحدی”
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد“حافظ”
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟“شهریار”
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن داردفارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن داردشاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد“کاظم بهمنی”
در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن“حمید مصدق”
اشعار تک بیتی قشنگ و زیبا
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!“عرفی شیرازی”
صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!“محسن حسین خانی”
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم“خواجوی کرمانی”
ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …“صائب تبریزی”
بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ایاز زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …“شفیعی کدکنی”
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد“عطار”
خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شبتا نیابم آنچه در مغز من است
یک زمانی سر نخارم روز و شبتا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شبای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شبزآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شببس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شبمولانا
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ…تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
مهدی فرجی
زیر باران بیا قدم بزنیم
عمر شب را شبی رقم بزنیم
خستهایم از سکوت حنجرهها
زیر باران بیا که دم بزنیم
منوچهر سعادت نوری
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
خبرت هست که
بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق
این همه ایامم نیست
سعدی شیرازی
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
از چشم و دل مپرس که
در اولین نگاه شد
چشم من، خراب دل
و دل، خراب چشم
صائب تبریزی
چمدان دستِ تو
و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است