متن های زیبا در مورد جال گونه و همچنین اشعار بسیار زیبا در مورد چال گونه و لپ و چهره زیبا را در این بخش آریا مگ ارائه کرده ایم.
متن و اشعار در مورد چال گونه
از چاله به چاه گونه ات افتادم
موهای فر تو میدهد بر بادم
ای دلبر ابرو قجر من یک عمر
پای تو تمام هستیم را دادم…
برای جنون مجنون
یک خال لب لیلی کافی بود
اما تو هر دو را داری
هم خال لب هم چال گونه…
چال های گونه خطرناک ترین دام های
شناخته شده ای است که در جهان است !
لطفا با احتیاط لبخند بزنید…!
من دیوانگی را یک گونه می بینم…
و آن لحظه ایست که خنده بر چال گونه های تو می افتد
عاشق گونه هاش هستم که درپس خنده چال می افتد
مانده ام قلب من چرا دارد پی عشقی محال می افتد
توی عمرم نشدکه سیبی را ازدل رودخانه صیدکنم
ازدرخت بزرگ باغچه هم سیبهاکال کال می افتد
جملات خاص در مورد چال لپ
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اند
آتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند
در دو چال گونه ات
دنیای من جا میشود
عاشق دنیای خویشم
لحظه ی خندیدنت
بعضیا همچین میگن ما چال لپ داریم
که انگار چاه نفت دارن،
حالا خوبه یه عضله تو صورتشون فلجه
چطوری فلج
O_o
هرچه
به چال گونه ات
نزدیکتر
دلهره ی گم شدنم
بیشتر…
شعر زیبا در مورد چال گونه
دل به نارنج لبت بستم
و چال گونه هات
یوسفم دیگر چرا
من را به چاه انداختی؟
خندید
چال گونه اش عمیق تر شد
و از شکوفه لبانش
اسفند به وجد آمد…
چال لبخند تو دائم، حال خوبت مستمر
خط اخم و مشکل پر پیچ و خم داری بده
یه لحظه بخند،
کتار لبت
در میان چال گونه ی زیبایت
مرا دفن کن…
لبخند تو یک آلت قتاله ی محض است
کافیست که بر گونه ی تو چال بیفتد
در دو چال گونه ات دنیایِ من جا میشود
عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت
می لرزد گسل ھای دلم!
انگار فوران کرده
آتشفشان جزیره ی رخ پر مھرش
به عشاق بگو
پا پس بکشند
از حوالی چال گونه اش!
خاکستر می کند
شراره ھای مذاب لبخندش
از گونه به سمت گونه راه افتادم
یکباره ولی به اشتباه افتادم
لب هاش مبان چال لپ هایش بود
از چاله در آمدم به چاه افتادم…
گویا ماموریت یافته ای
که بخندی
تا مرا چال کنی در چاله های گونه ات…
“چال لپ” است دیگر…
گاهی هوس میکند رخ بنماید و هوش و حواس “مذکر جماعت” را به یغما ببرد…!
در خواب دیدم بی سخن دل را به یغما می دهم
با چال روی گونه ات آن خواب هم تعبیر شد
چه دنیایی از من ساختی
تو که هستی که با نگاهت
با چال روی گونه هایت
از خنده های شیرینت
این چنین مرا دیوانه می کنی
تو افسانه ای بیش نیستی، زیبا روی من…!
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هات
یوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟