در این بخش عکس از گل های زیبای مختلف و رنگارنگ با تعدادی شعر و نوشته زیبا در مورد گل و در وصف گل را ارائه کرده ایم.
عکس گل و شعر گل برای پروفایل
میدانم قاریانِ کور حتا
در پشتِ عینکهای سیاهشان
از زیبایی تو باخبرند
و کودکان گلفروش
بیخیال شکمهای گرسنهی خود
آرزو دارند تمام گلهای سرخشان را بر سرت بریزند
هر آنگاه نام تو را می طلبم
و درباره ی تو مینویسم
قلم در دستم
به گلی سرخ بدل میشود
عکس گل های زیبا
مثل گل
که گذر می کند از پردهی خاک
مثل چیزی که نمی دانم
من دلم می خواهد
بگذرم از تو
من تو را کشف کنم
سرزمین تو، مرا کشف کند
دیروز
یک سال تمام
در جستوجویت بودم
اما تو بر لبهایم خفته بودی
بعد، اشتباهاً
لبهایم را به بهار دوختم
چشمهایم را به باران
قلبم را به گل
و تو
با سپیدهی صبح
شبنم شدی و به درونم غلتیدی
تا گلی که در اعماق قلبم بود
پژمرده نشود
اشعار زیبا در مورد گل
بیدار شو!
من تمام شب را
با لالایی عشق تو
بیدار مانده ام
بیدار شو!
مرا احساس کن
ببین
جای بوسه هایم
روی لب هایت شکوفه داده اند
و تو ….
از فردا
انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود
بیدار شو…
در ژرف تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم
شعر گل
پس ِ پشت ِمردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟
ارغوان باز چمن را آراست
گل فرو ریخت بر هر سو چپ و راست
باز پیراهم گلگون پوشید
در ره باد بهاری برخاست
آتشی داشت نهان سینه باغ
با دلی سوخته داغی بر داغ ؟
خرمنی گشته به پا از گل سرخ ؟
یا چمن باز برافروخت چراغ ؟
گنبدی ساخته گلشن ز عقیق
یا ز مرجان زده یک آلاچیق
یا که برقی به چمن جسته ز شوق
زان به گلزار بپا گشته حریق
گشته دریای زبر جد بستان
ازغوان کشتی یاقوت بران
سبزه جنبان شده درهم چون موج
می خزد باد چو ماهی در آن
ازغوان بود گل پیشاهنگ
نتوانست کند باز درنگ
آمد و داد بشارت ز بهار
تا گل آید به چمن رنگارنگ
هر زمان باد وزد بر گلزار
ارغوان می زند آهنگ بهار
تا به شور آید و گل زاید باغ
گردد از خواب زمستان بیدار
شعر در وصف گل
تردیدها، وقتی که می آیند
خانه خرابت می کنند ای مرد
این موریانه ها،بیدها
در خانه ی جانت.
تردیدها
وقتی که می آیند
تو می بخشی دوباره جان به گلدان
شبیه بارش باران به گلدان
همیشه چشم در راه ِ تو هستند
تمام غنچه ها، گلدان به گلدان!
پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیستهوشنگ ابتهاج
عکس از گل های زیبا
رو خبر گنج ز پروانه پرس
حال دل شمع ز پروانه پرسخواجوی کرمانی
تا که چشمان من افتاد بر آن نرگس مست
بیتی از خواجه شیراز به خاطر بنشست
“من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست”
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من استحافظ
ای آشناترین غریب!
آنگاه که روح تو در من عجین شد
در کویر وجودم
بوتهای رویید به نام عشق
و اکنون که دور از منی
دشتی از گلهای نرگس در انتظار توست.نرگس نصیری
از یاد تو برنداشتم دست هنوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوزگر حال مرا حبیب پرسد گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
من عاشق شدم
پایین ساحل
جایی که آب شیرین بود
و هوا شیرین تر
یک مزرعه از گل های آفتابگردان
تو یکی از گل ها را چیدی
و لای موهایم گذاشتی
به من گفتی که زیبا هستم
و من حرفت را باور کردم …
شب شد
خورشید رفت
آفتابگردان عاشق
به دنبال آفتاب آسمان را جست و جو می کرد
ناگهان ستاره ای چشمک زد
آفتابگردان سرش را پایین انداخت
گل ها خیانت نمی کنند
تو چراغ آفتابی، گل آفتابگردان!
نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان!گل آفتاب ما را لب کوه سر بریدند
نکند هنوز خوابی؟ گل آفتابگردان!نه گلی فقط، که نوری، نه که نور، بوی باران
تو صدای پای آبی، گل آفتابگردان!نه گلی، نه آفتابی، من و این هوای ابری
نکند به ما نتابی! گل آفتابگردان!تو بتاب و گل بیفشان، «سر آن ندارد امشب
که برآید آفتابی»، گل آفتابگردان!سعید بیابانکی
یه گل رز، نشون عشقمون میمونه تا ابد
پیش منی و قشنگ میشه همه روزای بد
مثه همیم همیشه عاشقیم تا ته زندگی
دوست دارم دوست دارم دیگه به همین سادگی
به دلت بد را نده خیالم راحته
به دلم اومده که ما مال همیم
منو تو که همش تو خیال همیم
گل رز گل عشق است، جهان قرنهاست که آن را تحسین کرده است
و تو آن گل سرخی هستی که در زندگی من عطر دل انگیزت را میپراکنی
رز سرخی را که دیروز به دیدار من هدیه آوردی، ای دوست…
دور از رخ نازنین تو امروز پژمرد…
همه لطف و زیباییاش که حسرت به روی تو میخورد
و هوش از سر ما به تاراج میبرد، گرمای شب برد…
صفای تو اما، گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بیخزان
گلی تا که من زندهام، ماندگار است …
دوست داشتن، فقط گفتن “دوستت دارم” نیست…
بگذار دوست داشتنت مثل نشانی خانهای باشد
که نه از کوچهاش معلوم است، نه از رنگ درش
و نه از پلاکش و فقط آن را از عطر گلهای رز باغچهاش میشناسی…محسن حسینخانی
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست
دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست
خواجوی کرمانی
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشمبا عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشمشهریار
نرگس آتش پرستی داشت شبنم میفروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم میفروختزندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم میفروختزندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم میفروختدر تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی میخرید از ما و ماتم میفروختمن گلی پژمرده بودم در کنار غنچهها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم میفروخت
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آرزان که یک عمر به پاداش وفاداری برد
لاله حسرت ازین باغ به دامن یادآرهر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی
ای گل ناز ازین سوخته خرمن یادآرچون هلالم سر شوریده به زانوی غم است
از شب تار من ای کوکب روشن یادآرای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آرمحمد رضا شفیعی کدکنی
در من باغبانی است
که شکفته شدن گل نگاه تو را
هر صبحدم، به تماشا مینشیند
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
“گلم”
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام “جانم” را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گر نه من همان خاکم که هستم
شبی در محفلی با آه و سوزی
شنیدستم که پیر پاره دوزیچنین می گفت با سوز و گدازی
گِلی خوشبوی در حمام روزیرسید از دست محبوبی به دستم
گرفتم آن گِل و کردم خمیری
خمیری نرم نیکو چون حریریمعطر بود و خوب و دلپذیری
بدو گفتم که مشکی یا عبیریکه از بوی دلاویز تو مستم
همه گِل های عالم آزمودم
ندیدم چون تو و عبرت نمودمپو گِل بشنید این گفت و شنودم
بگفتا من گِلی ناچیز بودمو لیکن مدتی با گُل نشستم
گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد
مرا با همنشینی مفتخر کردچو عمرم مدتی با گُل گذر کرد
کمال همنشین در من اثر کردو گر نه من همان خاکم که هستم
دیروز
یک سال تمام
در جستوجویت بودم
اما تو بر لبهایم خفته بودی
بعد، اشتباهاً
لبهایم را به بهار دوختم
چشمهایم را به باران
قلبم را به گل
و تو
با سپیده صبح
شبنم شدی و به درونم غلتیدی
تا گلی که در اعماق قلبم بود
پژمرده نشود
واچاگان پاپویان