در این بخش عکس نوشته های نام مادر درون قلب قرمز را با تعدادی از اعشار احساسی کوتاه و بلند عاشقانه در وصف مادر ارائه کرده ایم.
عکس نام مادر درون قلب با اشعار
چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر
آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر
ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی
آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر
سایه ی لطف خدایی مادر
معنی عشق و وفایی مادر
شعر من درخور تفسیرت نیست
اوج مهری و صفایی مادر
در کوچه ی جان همیشه مادر بـــاقیست
دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیستدر گـــویــش عـاشـقانـه، نـام مــــادر
شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست
اشعار مادر
روی خوبت دلبری را پایه ای است
آرزو را خوبتر پیرایه استچرخ با چندان ستم حسن تراست
که ز مادر مهربانتر دایه ای استچون به عهد دولت رخسار تو
ناله را از چرخ برتر پایه ای استلحظه ای با بنده بنشین کاین قدر
زندگانی را عجب سرمایه استدر غمت از آه خسرو تا سحر
شب نخسپد هر کجا همسایه ایست
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشقمادر ای غمخوار بیهمتای من
اولین و آخرین معنای عشقزندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشقمادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگیتکیهگاه خستگیهایم توئی
مادر ای تنهاترین ماوای عشقیاد تو آرام میسازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشقصوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای پیغمبر زیبای عشقماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشقدوستت دارم تو را دیوانهوار
از تو احیاء شد چنین دنیای عشقای انیس لحظههای بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشقتشنه آغوش گرم تو منم
من که مجنونم توئی لیلای عشق
مادر نمــای قــدرت دنیـــای خلقـــت است
مادر به مـا ز ایــزد یکتــا فضیـــلت است
فـردوس را بــــه زیر قدمهـــاش مانده رب
کـو را مقــام، بعــد خـــدا در عبـادت است
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
عکس پروفایل مادر
کس درین ره نگرفت از دستم
قدمی رفتم و پایم لغزید
دوش تا صبح، توانگر بودم
زان گهرها که ز چشمم غلطید
مادری بوسه بدختر میداد
کاش این درد به دل میگنجید
من کجا بوسهٔ مادر دیدم
اشک بود آنکه ز رویم بوسید
خرم آن طفل که بودش مادر
روشن آن دیده که رویش میدید
مادرم گوهر من بود ز دهر
زاغ گیتی، گهرم را دزدید
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیرالامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین
اهل حق حریت آموز از حسین
سیرت فرزند ها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوهٔ کامل بتول
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتندر بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتنروز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتنصبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتنشامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتنچون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتنحشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتنتا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتنبرتو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه “مادر” داشتن !
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادردارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
شعر کوتاه و بلند مادر
کس درین ره نگرفت از دستم
قدمی رفتم و پایم لغزیددوش تا صبح، توانگر بودم
زان گهرها که ز چشمم غلطیدمادری بوسه بدختر میداد
کاش این درد به دل میگنجیدمن کجا بوسهٔ مادر دیدم
اشک بود آنکه ز رویم بوسیدخرم آن طفل که بودش مادر
روشن آن دیده که رویش میدیدمادرم گوهر من بود ز دهر
زاغ گیتی، گهرم را دزدید
مرا داد این خرد پرور جنونی
نگاه مادر پاک اندرونیز مکتب چشم و دل نتوان گرفتن
که مکتب نیست جز سحر و فسونی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم
آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم
مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشناییمینویسم از سر خط ای معنی بودن
منیویسم تا همیشه توی لایق ستودن
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد …فروغ فرخزاد
ای دل نگران که چشمهایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمترجز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلومترین عاشق دنیا! مادر!میلاد عرفان پور
همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لالهها یعنی چه رنگی
همیشه گفته بودی باغ سبزِ ولی رنگ خدا یعنی چه رنگینگاه مادرم چون یاس میشد به پرسشهای من لبخند میزد
زمانی رنگ سرخ لالهها را به دنیای دلم پیوند میزدولی من باز میپرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
همان رنگی که گفتی رنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او ترز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشکها را میشنیدم
در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را میکشیدمولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بودمعلم آن زمان که عاشقانه کنار حرفهایت مینشینم
همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینمببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کردببینم که چه کس راز شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داداگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسم
صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسمز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسیم کردم
ز تب نور امید و موج دل را میان غنچهها تقسیم کردمولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
هم اینک لحظهای نقاش هستم معلم را و مادر را کشیدممریم حیدرزاده
سر در گم سرّ سحرم مادر گلها
دل مرده اسرار درم مادر گلهاای محور اصل همه عالم و آدم
ای هاله احساس و کرم مادر گلهاهم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره طاهای حرم مادر گلهاعلامه دهری و سراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گلهادر معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گلهاای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گلهامجید قاسمی
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادربرو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادرز جان محبوبتر دارش که دارد
ز جان محبوبتر بیچاره مادراز این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادرنگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادربه وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادربشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادرتموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادراگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادراگر یک سرفه بیجا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادربرای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادردو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادرچو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادرسپس چون پا گرفتی، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادرتو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادربه مکتب چون روی تا بازگردی
بود چشمش به در بیچاره مادروگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادرنبیند هیچکس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادرتمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادرایرج میرزا
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموختشبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموختدستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموختیک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموختلبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموختپس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشانبه گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمانچه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستانحدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان…همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران…پروین اعتصامی